🖇PART 20🖇

6.1K 770 201
                                    


WRITTER'S POV:

°تو... سکته مغزی کردی

همزمان با تموم شدن جملش قطره اشکی ک از چشم پسر ب پایین سر خورد رو دید و فورا ادامه داد:

°ولی... نگران نباش. با جلسات فیزیوتراپی و ور...

با ناله ی پسر حرفشو قطع کرد و ب صورتش ک از اشک خیس شده بود نگاه کرد

°جونگ کوک؟ چرا اینجوری میکنی؟

بازم ناله کرد و سرشو ب دو طرف تکون داد:

- هوممممم... او... هومممممم

°جونگ کوک. آروم باش.

پسر کوچکتر دوباره سرشو ب دو طرف تکون داد:

°باشه... باشه آروم باش. من میرم بیرون. خوبه؟

و فورا از اتاق اومد بیرون

○○○

صبح با خستگی چشماشو باز کرد و وقتی دوش مختصری گرفت و صبحانه خورد، لباس گرم پوشید و از خونه بیرون رفت تا کار پیدا کنه

دو ساعت پیش از خونه اومده بود بیرون و هنوز نتونسته بود نزدیک خونش جایی رو پیدا کنه ک ب ی امگای باردار کار بدن

با نا امیدی ب رستوران بزرگ و شیکی ک حداقل یک ربع تا خونش فاصله داشت نگاهی کرد

بد نبود ی سری هم ب اینجا بزنه

از در وارد شد و ب دختری ک کاملا مشخص بود میزبانه سلام کرد

دختر از جاش بلند شد و با لبخند گفت:

=سلام. خوش اومدین. چ کمکی از دستم بر میاد؟

با لبخندی ک کاملا مشخص میکرد استرس داره جواب داد:

+من... دنبال کار میگردم

دختر لبخند مهربونی زد:

=ی چند لحظه صبر کنید لطفا

بعد با کسی تماس گرفت، ک از حرفاش فهمید صاحب رستورانه

دختر بعد از پایان مکالمش ب سمتش برگشت و گفت:

= لطفا همراهم بیایین

بعد از جاش بلند شد و سمت آسانسوری حرکت کرد

وقتی وارد آسانسور شدن روی طبقه ی دوم فشار داد و همزمان گفت:

= اینجا، چون رئیس خیلی روی کارکنان حساسه خودش با کسایی ک کار میخوان ملاقات میکنه و اگر صلاحیت داشتن استخدامشون میکنه. اتاق رئیس توی طبقه ی دومه. خیلی ب ادب و تمیز بودن کارکنان اهمیت میده و همیشه میگه همه ی کارکنان باید با مشتری ها خوش برخورد باشن.

بعد از رسیدن ب طبقه ی مورد نظر تا در اتاق همراهیش کرد و رفت

نفس عمیقی کشید و در زد

《Indemnity》Where stories live. Discover now