WRITTER'S POV:
سه روز از اون ماجرا میگذره و تهیونگ تونست خودشو راضی کنه ک اگر بچرو سقط کنه بهتره
چون حتی اگر بچه سالم هم ب دنیا میومد ک با این وضع کار کردنش و خم و راست شدنش چیز امکان پذیری نبود، نمیتونست خرجشو بکشه و تنهایی ی بچرو بزرگ کنه
پس باید زودتر دست و ب کار میشد و ب بیمارستان میرفت اما اول باید برای بیرون رفتنش از عمارت جونگ کوکو میدید و اجازه میگرفت ک بره بیرون
توی اتاق کارش نشسته بود و یک سری مدارک رو بررسی میکرد ک صدای در ب خودش آوردش:
- بله؟
بدون اینکه نگاهشو از مدارک بگیره از شخصی ک جلوش وایساده بود پرسید:
- چی شده؟
حدس اینکه کی الان جلوش وایساده سخت نبود چون ب خوبی میتونست از رایحه ی کیک بلوبری با خامه، تشخیص بده تهیونگه
ب پسری ک دستپاچه بود و با استرس انگشتاشو فشار میداد نگاهی انداخت... مثل اینکه چیزی میخواست
خواست حرفی بزنه ک پسرک امگا زودتر ب حرف اومد:
+م... میشه برای چند ساعت بهم مرخصی بدی؟
متفکر لب زد:
- برای چی؟
+ میخوام... برم بیرون از عمارت
- و دلیلش؟
+ مسئله ی ... شخصیه
از اینکه دلیل نمیآورد عصبانی شد:
- نه
پسر ک تا الان نگاهش نمیکرد سرشو آورد بالا و باهاش چشم تو چشم شد
+ ازت خواهش میکنم ... خیلی چیز مهمیه من حتما...
پرید وسط حرفش:
- گفتم که... نه... تو هیچ حقی نداری از این عمارت بری بیرون
پسر با عصبانیت بهش گفت:
+ جونگ کوک من زندانی تو نیستم
با سرگرمی بهش نگاه کرد:
- تا موقعی ک تو این عمارتی زندانی منی... هر کاری ک من بگم انجام میدی
+ خودتم میدونی قول و قرارای ما چند روز پیش تموم شده بود و الان من هیچ وظیفه ای در قبال تو ندارم
سرشو کج کرد و با لبخند گفت:
- جدا؟
امگا با حرص جواب داد:
- بله جدا. الان هم برام مهم نیست که تو ب من اجازه میدی یا نه. ی موضوع مهم برام پیش اومده و من باید از اینجا برم بیرون
ب جونگ کوک پشت کرد و خواست در اتاق رو باز کنه ک دست جونگ کوک روی در اومد و مانع باز شدنش شد
YOU ARE READING
《Indemnity》
Randomتهیونگ و جونگ کوک با هم ازدواج کردن ولی جونگ کوک هیچ علاقه ای به زندگی با تهیونگ نداره... از این رو دختر دایی کوک که عشق اولش هم محسوب میشه با اینکه میدونه اون ازدواج کرده داره از آمریکا برمیگرده تا با هم نامزد کنن... . . + فقط میتونم از قلبم خواهش...