نقص‌ها🐺

2.2K 599 381
                                    

چانیول سرشو جلوتر برد و با صدای خونسردش توی گوش امگا زمزمه کرد:
_اگه بازی کردنت تموم شده من دیگه باید برم بخوابم...

صاف ایستاد و با خیره شدن به چشم‌های زیبا و بهت زده بکهیون ادامه داد:
_میدونم با وضعیت الانت جایی نداری که بری...اجازه میدم اینجا بمونی ولی خب قرار نیست این یک لطف مجانی باشه.

بکهیون با عجله پرسید:
+و من قراره این لطف رو چطور جبران کنم سرورم؟

"سرورم" رو با تمسخر گفت و البته که آلفای زمستونی هم به خوبی متوجهش شد.

چانیول با بیرون کشیدن یک گوشی از داخل جیبش اون رو به سمت امگا گرفت و جواب داد:
_خب باید روش فکر کنم.
+و این چیه؟
با بیرون کشیدن موبایل از دست چان با صدای آهسته‌ای پرسید.

_شماره من توی این گوشیه، اگه اتفاقی افتاد یا توی دردسر افتادی می‌تونی باهام تماس بگیری...میدونی که! تو حالا فقط یه قاتل احمقی همه صورتشو می‌شناسن.

در حالی که کمی به سمت امگای بهاری خم شده بود گفت و یک جورایی با بخش دوم جمله‌اش به خوبی تونست تمسخر چند ثانیه قبل بکهیون رو جبران کنه. انگار طبق یک قرارداد نانوشته اون‌ها توی یک جنگ بودن که سلاحشون فقط و فقط زبونشون بود.

بک اونقدر عصبی شده بود که حس میکرد درست مثل یک گاو وحشی از دماغش داره دود بیرون میزنه. اما خیلی زود تونست به خودش مسلط بشه. با بیرون دادن نفسش خیلی خونسرد در جواب آلفا لبخند زد و سعی کرد منتظر یک موقعیت برای تلافی بمونه‌.
در همین زمان چانیول که خودش رو برای دیدن چهره قرمز از خشم امگا کوچولوی روی میز آماده کرده بود ناامید اخم‌هاش رو توهم کشید.

بکهیون گوشی رو چک کرد و با دیدن اینکه اون آلفای زمستونی اسم خودشو "رئیس" سیو کرده نگاهشو بالا آورد و پوکر شده به صورت چان نگاه کرد. در واقع توی دلش از خودش سوال کرده بود: "نکنه عقده ریاست یا چیزی داره؟"

ناخوداگاه با به یاد آوردن اینکه لوهان گفته بود برادرش تا حالا با هیچ امگایی نبود‌ه نیشخند زد. خب یه جورایی همچین چیزی برای یه آلفا به جذابیت پارک چانیول خیلی خیلی دور از انتظار بود.

لپ‌هاش از زور خنده‌ای که پشت لبش حبس کرده بود درست مثل یک همستر کوچولو باد شد و باعث شد چانیول با تعجب نگاهش کنه.
_چرا قیافت اینطوری شد؟

قطعا امگای بهاری الان تو موقعیتی نبود که بتونه جواب بده. همونطور که تمام تمرکزشو روی مهار کردن خنده‌اش گذاشته بود توی ذهنش مدام تکرار کرد: "یا بکهیون نباید بهش بخندی"

نگاه شیطنت آمیزش پایین اومد و دقیقا روی پایین تنه آلفا نشست‌. انگار افکارش اصلا قصد نداشتن دست از سرش بردارن و فقط وضعیت رو افتضاح‌تر از قبل میکردن.

꧁𝑴𝒂𝒓𝒊𝒆 𝑨𝒏𝒕𝒐𝒊𝒏𝒆𝒕𝒕𝒆꧂Where stories live. Discover now