آلفای بی‌فصل🐺

1.6K 397 397
                                    

ما برگشتیم^^
این چیتر ۸ هزار کلمه‌است. امیدوارم از خوندنش لذت ببرین و مرسی که منتظر موندین💕

♧♤♧♤♧♤♧♤♧♤

♧فلش بک♧

پشت میز کوچیکِ داخل آشپزخونه‌اش نشسته بود و به بخار نودل شفته شده‌ای نگاه میکرد که از داخل قابلمه کوچیک بیرون میومد. اون زندگی‌های زیادی رو به نابودی کشونده بود اما حتی یک بار هم بابتشون خودش رو سرزنش نکرد‌. بکهیون به زندگی‌ آدم‌ها درست مثل یک تجارت پر سود نگاه میکرد چون می‌تونست با کشتن هر آلفا پول زیادی به جیب بزنه. ولی پس حالا چه مرگش شده بود؟

چاپستیک‌‌های استیل رو بین انگشت‌هاش گرفت و با فرو بردنشون توی قابلمه‌‌ی نودلش سعی کرد به چیزی فکر نکنه. اما همونطور که انتظارش رو داشت مثل چند ماه اخیر افکار مسموم تمام ذهنش رو غرق کردن و چیزی طول نکشید تا بازم کنترل خودش رو از دست بده. فریاد بلندی کشید و چاپستیک‌های نقره‌ای رنگ رو به سمت دیوار پرت کرد.

سرش رو بین دست‌هاش گرفت و با مردمک‌های گشاد؛ درست مثل انسان‌های مسخ شده تنها به میز چوبی خیره موند. نمی‌تونست فراموش کنه...آخه این چیزی نبود که بشه فراموشش کرد! برای یک لحظه‌ هم چهره اون پسر بچه ۶ ساله از جلوی چشم‌هاش کنار نمی‌رفت‌. داشت دیوونه میشد!

اون زمزمه‌ها، اون صداها و اون تصاویر...انگار هیچ کدوم قرار نبود بکهیون رو راحت بذارن. چرا نمی‌تونست زمان رو به عقب برگردونه؟ همش تقصیر اون بود. اصلا کسی روی کره زمین به پست‌ فطری بک وجود داشت؟ یادآوری لبخند‌ها و صورت درخشان اون پسر بچه بدجوری عذاب‌آور بود‌ن.

خیره به قابلمه کوچیکش که هنوز هم توسط بخار داغ محاصره شده بود هیستریک شروع به خندیدن کرد‌. خنده‌های عصبی که قطعا هیچ شادی رو در بطن خودشون پنهان نکرده بودن. ذهنش مدام سرش فریاد میزد: "همش تقصیر توئه"...کاش فقط می‌تونست دست‌هاش رو روی دهن ذهنش فشار بده و خفه‌اش کنه. خیره به مایع داغ نودل زیر لب زمزمه کرد:
+تقصیر منه‌.

نتونست مانع میل شدیدش برای فرو بردن دستش داخل مایع داغ درون قابلمه بشه. از سوزش شدیدی که داشت تمام پوستش رو می‌سوزوند چشم‌هاش به اشک نشستن ولی دستش رو عقب نکشید‌. همه‌ی آدم‌ها وقتی کار بدی انجام میدادن باید تنبیه میشدن اینطور نیست؟

♧پایان فلش‌بک♧

♧♤♧♤♧♤♧♤♧

یئون مثل کسی که حتی صورت شوکه شده اربابش براش اهمیتی نداره خیلی زود چاقوی ضامن‌داری رو توی دستش گذاشت. چانیول با کمک لبه تیز چاقو یکی از کریستال‌های یخی اون دستبند رو شکست و با دیدن اسمی که به لاتین زیر اون دونه‌ی برف مخفی شده بود فهمید هیچ تشابهی نمی‌تونه تا این اندازه واقعی باشه. خودش بود! همون دستبندی که مادرش با دست‌های خودش براش ساخت و اسم "پارک چانیول" رو مثل یک راز بزرگ پشت یکی از نگین‌های دستبند حک کرد. ولی این چطور دست بکهیون افتاده بود؟

꧁𝑴𝒂𝒓𝒊𝒆 𝑨𝒏𝒕𝒐𝒊𝒏𝒆𝒕𝒕𝒆꧂Where stories live. Discover now