آبنبات‌های خُرد شده🐺

1.2K 366 311
                                    

این چیتر رو صرفا واسه ریدرهای واقعی ماری آپ کردم که همیشه بهم انرژی میدن و منم کلی عاشقشونم وگرنه اصلا قصدی برای آپ نداشتم و همینطور انقدر وضعیت ووت‌های ماری بد هست که الان فقط میخوام خیلی زود پرونده این داستان رو ببندم و تمومش کنم چون دیگه اعصابم نمیکشه.

♧♤♧♤♧♤♧♤

♧فلش‌بک♧

آبنبات‌های بنفش‌ رنگ رو با وسواس خاصی توی پارچه سفید رنگ و تمیز چید. با لبخند درخشانی اون‌ها رو توی جیب کتش گذاشت و از فروشگاه بیرون اومد. تقریبا به اینکه هر روز مخفیانه از پایگاه وارتروم بیرون بزنه و بعدش توسط استاد جانگ تنبیه بشه عادت کرده بود.

توی خیابون به آهستگی قدم برمی‌داشت و حتی نمی‌خواست بیخیال لبخند ابلهانه‌ای روی صورتش بشه اما کاملا ناگهانی دستش توسط پسر ظریفی از پشت کشیده شد.
_اتفاقی افتاده؟

کوتاه پرسید و امگا همونطور که صورتش سرخ‌تر میشد جواب داد:
+میتونم شماره‌ات رو داشته باشم؟
_اوه متاسفم...من...

نتونست جمله‌اش رو کامل کنه چون راستش حتی نمی‌دونست باید چی بگه؟! اما به نظر اون پسر خودش متوجه منظورش شده بود. پس تنها با چشم‌های غمگینی خداحافظی کرد و ازش فاصله گرفت. ته‌هی واقعا احساس بدی داشت پس تا قبل از اینکه اون امگا ازش فاصله گرفته باشه با صدای بلندی باز هم تکرار کرد:
_واقعا معذرت میخوام!

وقتی دوباره به راهش ادامه داد تمام مدت احساس میکرد می‌تونه صدای قدم‌هایی رو بشنوه که درست مثل یک سایه تعقیبش میکردن. راهش رو به سمت کوچه خلوتی کج کرد و گوشه دیوار مخفی شد. مردی که تعقیبش میکرد خیلی زود وارد کوچه شد و آلفای جوان با چنگ زدن به یقه‌اش به دیوار چسبوندش و از بین دندون‌هاش غرید:
_کی هستی؟!

مَرد به دست‌های ته‌هی چنگ انداخت تا از خودش جداش کنه اما آلفا محکم‌تر نگهش داشت. در نهایت صدای ظریف و زنونه‌ای از پشت سرش شنیده شد.
+بهتره ولش کنی کانگ ته‌هی.

با رها کردن مَرد کاملا عصبی به سمت امگایی چرخید که با وجود چندین آلفای درشت اندام پشت سرش، به نظر تنها باز هم برای عذاب دادن اون اومده بود. کاملا ناگهانی سر زن فریاد کشید:
_تو چی از جونم میخوای؟! چرا دست از سرم برنمیداری؟

نیشخند روی لب‌های ظریف امگا نقش بست و با بالا دادن ابروهاش جواب داد:
+آروم باش پسر...فکر کنم قبلا بهت گفتم که ازت چی میخوام.
ته‌هی از بین دندون‌هاش جواب داد:
_و منم قبلا جوابم رو بهت گفتم...قرار نیست کاری که ازم خواسته بودی رو انجام بدم پس بهتره دیگه جلوی چشم‌هام ظاهر نشی.

عصبانیت خیلی زود روی صورت ظریف امگا نقاشی شد و این بار عصبی گفت:
+چی به تو همچین جرأتی داده که اینطور با من حرف بزنی؟

꧁𝑴𝒂𝒓𝒊𝒆 𝑨𝒏𝒕𝒐𝒊𝒏𝒆𝒕𝒕𝒆꧂Where stories live. Discover now