امیدوارم کلی کامنت بگیرم که خستگیم برطرف بشه 🙃
♤♧♤♧♤♧♤♧
برای دیدن کانگ تههی دقیقا میتونست به اندازه اینکه امگاش غذاش رو بخوره صبر کنه. در نهایت برای بیرون کشیدن کیف پولش دستش رو به سمت جیبش برد اما هر چه بیشتر سعی کرد پیداش کنه، چهرهاش ناامیدتر از قبل به نظر رسید.
بکهیون با عقب دادن ظرف رامیونش متعجب پرسید:
+چیزی شده ددیجون؟
_کیف پولمو نمیتونم پیدا کنم...شاید توی خیابون کسی جیبمو زده؟خیلی طول نکشید تا در مقابل نگاهش چشمهای امگای بهاری در غم فرو برن و باعث بشن ارباب پارک متعجب و نگران بپرسه:
_چی شده؟بکهیون با بغض لبهاش رو روی هم فشرد و بعد با ناراحتی جواب داد:
+نباید ازت میخواستم بیایم رامیون بخوریم...حالا که همه چی رو به کای دادی دیگه پولی نداریم درسته؟ ببین الانم میخوای به بهونه گم شدن کیف پولت غرورت رو حفظ کنی.چانیول احساس کرد برای چند ثانیه قدرت تکلمش رو از دست داده. این دیگه چه کوفتی بود؟ چرا بکهیون باید تهش به همچین نتیجهای میرسید؟ دست امگای بهاری رو که روی میز قرار داشت گرفت و بعد سعی کرد توضیح بده.
_هی اینطور نیست. من واقعا کیف پولمو گم کردم...هنوز اونقدرا هم فقیر نشدم.
بکهیون حالا حتی بیشتر از قبل لبهاش رو روی هم فشار میداد.
+"ددیجون" من هرطور که باشی دوستت دارم...اینکه پول نداری باعث نمیشه ازت بدم بیاد. اشکالی نداره._چی؟ نه بکهیون این...
نتونست جملهاش رو ادامه بده چون راستش نمیدونست چطور باید امگاش رو قانع کنه. بکهیون خیلی زود به مچ آلفای قد بلند چنگ زد و با ایستادن گفت:
+نگران نباش. من خودم قبلا توی همچین موقعیتی بودم...نجاتت میدم پس حالا پاشو وایسا.ارباب پارک هنوز هم میخواست توضیح بده ولی راستش چهره مصمم بکهیون که سعی داشت نقش یک قهرمان رو براش بازی کنه بدجوری بامزه دیده میشد و همین باعث شد با کنجکاوی از روی صندلی بلند بشه تا کنار امگای بهاری قرار بگیره.
+بدو ددیجون!
بکهیون با صدای بلندی فریاد زد و با کشیدن دست چانیول باعث شد آلفای قد بلند متقابلا شروع به دویدن کنه. هر دو به خوبی تونستن صدای بلند و عصبی زن فروشنده رو بشنون که اونها رو "دزد غذا" خطاب میکرد.
چانیول بیهیچ حرفی میدوید و تمام مدت چشمهاش به دستهای بهم قفل شدهاشون نگاه میکرد. راستش این اولینباری بود که بابت نداشتن پول اینطور پا به فرار میگذاشت و خب یک جورایی براش جز اولین تجربههایی محسوب میشد که با امگاش از سر میگذروند. بکهیون گفته بود که قبلا بارها توی همچین موقعیتی بوده؟ یعنی زمانی که امگاش حتی پولی برای خوردن غذا نداشته. لعنت بهش ولی این بدجوری قلبش رو به درد میاورد.
YOU ARE READING
꧁𝑴𝒂𝒓𝒊𝒆 𝑨𝒏𝒕𝒐𝒊𝒏𝒆𝒕𝒕𝒆꧂
Romance[پایان یافته] این دنیا برای امگاهای مارک نشده زیادی خطرناکه! من بیون بکهیونم، امگای 23 ساله که طی یه سانحه حس بویاییشو کاملا از دست داده و بخاطر همین مشکل نمیتونه فرومونا رو احساس کنه...شاید شما فکر کنین که این یه نقص محسوب میشه اما برای من اینطور...