با وجود کمر دردش لنگون لنگون خودشو روی مبل پرت کرد و دستاشو برای رفع خستگی به سمت بالا کشید. ناخوداگاه فکرش به سمت "رئیس جون" رفت. آخرین بار ارباب پارک رو توی هتل دیده بود...طبق گفته لوهان خیلی ناگهانی سرش زیادی شلوغ شده و بخاطر همین نمیتونه به عمارت برگرده. اما راستش بکهیون اونقدر باهوش بود که به راحتی بفهمه مادربزرگ عمدا داره با سفرهای کاری، آلفای زمستونی رو از اون دور نگه میداره ولی خب با تمام هوش و ذکاوتش فعلا نتونسته بود دلیلی برای این کار رئیس سوجین پیدا کنه.
امگای مو سفید هیچ علاقهای به شمردن روزها نداشت چون هر چند عجیب اما معتقد بود شمردن لحظهها باعث میشه یه آدم فرصت در لحظه زندگی کردن رو از خودش بگیره. اون تنها میدونست اونقدر "رئیس جون" رو ندیده که حالا زخمهای روی شکمش کاملا خوب شدن.
وقتی نمیتونست اصلا اون آلفای بداخلاق رو ببینه آخه چطور باید اونو به سمت خودش جذب میکرد؟ اصلا این چه بازی بود که با حماقت بچگانهاش به راه انداخته بود؟+بکهیون کارهایی که گفتمو انجام دادی؟
صدای زن خدمتکار که حالا دقیقا بالای سرش ایستاده بود، باعث شد بدون بلند شدن از روی مبل چشماشو حرصی روی هم فشار بده. قطعا کسی نمیدونست توی این مدت چه بلایی سرش اومده. بعد از بهبود کامل زخمهاش رئیس سوجین خیلی جدی بهش گفته بود که نمیتونه مجانی اینجا بمونه و برای جبران میتونه به خدمتکارها کمک کنه. آخه چی شد که شکارچی آلفا به همچین حقارتی تن داده بود؟ ولی هنوزم قطعا نمیتونست توی چشمهای زن میانسال خیره بشه و بگه: من مجانی اینجا نیستم و قراره این لطف رو با کشتن یه نفر برای نوهات جبران کنم"
کلافه موهای سفید رنگشو بهم ریخت و نشست. دستهای ظریفشو جلو برد و خیره به خدمتکار چاق حرصی گفت:
_اره انجام دادم! دستامو ببین اونقدر اون ظرفهای کوفتی رو شستم که حس میکنم پوستم داره کنده میشه...پوست من زیادی حساسه و نمیتونم مواد شوینده رو تحمل کنم.زن به سختی در تلاش بود تا خندهاشو پنهان کنه.
+قطعا تو دستکش پوشیده بودی.چرا حتی بهش اجازه غر زدن هم نمیدادن؟ صداش بیشتر از قبل بالا رفت:
_دستکشتون سوراخ بود!ورود مرد باغبون با وجود شاخههای زیاد گل لاله که توی دستهاش نگه داشته بود باعث شد توجه بکهیون به سمت گلها جلب بشه. مرد باغبون گلها رو روی میز مقابل امگای مو سفید گذاشت و خیلی طول نکشید تا زن خدمتکار دوباره دستور بده:
+توی هر گلدون پنج شاخه لاله سفید رنگ!امگای بهاری لباشو کج کرد. واقعا که پارک چانیول هم سلیقه عجیبی داشت. خودش یه آلفای زمستونی بود و علایقش هم توی لاله سفید رنگ، بارش برف و حتی موهای سفید خلاصه شده بود. اون در واقع بکهیونو تنها به این خاطر نجات داد چون موهاش خیلی ناگهانی سفید شده بودن.
![](https://img.wattpad.com/cover/311325818-288-k26277.jpg)
YOU ARE READING
꧁𝑴𝒂𝒓𝒊𝒆 𝑨𝒏𝒕𝒐𝒊𝒏𝒆𝒕𝒕𝒆꧂
Romance[پایان یافته] این دنیا برای امگاهای مارک نشده زیادی خطرناکه! من بیون بکهیونم، امگای 23 ساله که طی یه سانحه حس بویاییشو کاملا از دست داده و بخاطر همین مشکل نمیتونه فرومونا رو احساس کنه...شاید شما فکر کنین که این یه نقص محسوب میشه اما برای من اینطور...