♧فلشبک♧
خودش رو به آدرس مورد نظر رسوند و با عجله از ماشین پایین اومد تا توی اون خیابون شلوغ افرادش رو پیدا کنه. میخواست قبل از اینکه به چانیول خبر پیداش شدن تههی رو بده، خودش اطلاعات رو تایید کرده باشه.
با دستی که روی شونهاش نشست خیلی زود به سمت یئون چرخید. با اینکه هیچ قصدی برای مخفی کردن خودش نداشت اما این آلفا توی همچین خیابون مملو از جمعیتی خیلی سریع پیداش کرده بود.
+اوه پس اینجایی.
جهها با صدای آرومی گفت و با گرفتن نگاهش به مَرد آشنایی خیره شد که که پشت سر یئون ایستاده بود.آلفا با وجود اخمهای درهمش پرسید:
_قرار نیست این موضوع رو به ارباب پارک اطلاع بدی؟
+بهش میگم...البته بعد از اینکه مطمئن شدم تو فریبم ندادی.
_و پسرم چی؟
+بعد از اینکه اطلاعاتت رو که تایید کنم بهت میدمش.یئون در اون شرایط چارهای جز قبول کردن نداشت چون اون حالا درست شبیه به شیر درندهای بود که توی قفس هیچکاری نمیتونست انجام بده.
نگاهش رو به ساختمون غولپیکر و شیکی داد که اون سمت خیابون بدجوری خودش رو به رخ میکشید. یک مجتمع تجاری موفق که قطعا پولهای زیادی در اون جا به جا میشد. وقتی برای تلف کردن نداشت چون بعد از تایید حضور کانگ تههی در اینجا، باید میرفت دیدن سوجین. بخاطر خدا حتی نمیدونست اون زنیکه ازش چی میخواست؟!
انگیزه جهها برای گرفتن جون سوجین حتی بیشتر از پدر و مادری بود که اون رو فروخته بودن. به نظرش اون آلفای زن حتی لیاقت زنده بودن رو هم نداشت چون باعث درد خیلیها از جمله خودش و چانیول شده بود. راستش بتای مو آبی هیچ وقت به خودش فکر نمیکرد چون یاد گرفته بود که آلفای زمستونی توی زندگیش همیشه در اولویت قرار میگیره. اون برای چان زندگی میکرد چون دیگه حتی بلد نبود خودش رو یک عروسک خطاب نکنه. بارها از خودش سوال پرسیده بود که اگر سوجین وجود نداشت، اون و چانیول چطور زندگی میکردن؟ یا اصلا باز هم میتونستن همدیگه رو ملاقات کنن؟
دوباره نگاهش رو به سمت اون مجتمع تجاری چرخوند و با توهم کشیدن اخمهاش یئون رو مخاطب خودش قرار داد:
+تههی اینجا کار میکنه؟
_نه...در واقع اون صاحب اینجاست.چشمهاش رو شوکه شده گرد کرد و بدون پنهان کردن بهت توی صداش گفت:
+صاحبشه؟ دیوونه شدی؟ میدونی اینجا چقدر میارزه؟آلفا با بیخیالی شونههاش رو بالا انداخت تا جواب بده:
_این دقیقا همون چیزیه که بهت گفتم بدجوری عجبیه. ما تههی رو نتونستیم پیدا کنیم چون هویتش رو تغییر داده بود و طبق چیزی که از قبل میدونستیم اون اصلا ثروتمند نبوده. اما چیزی که الان مقابل ماست همه چیز رو عوض میکنه...و به نظر یک چیزی این وسط هست که ما ازش بیاطلاعیم.
YOU ARE READING
꧁𝑴𝒂𝒓𝒊𝒆 𝑨𝒏𝒕𝒐𝒊𝒏𝒆𝒕𝒕𝒆꧂
Romance[پایان یافته] این دنیا برای امگاهای مارک نشده زیادی خطرناکه! من بیون بکهیونم، امگای 23 ساله که طی یه سانحه حس بویاییشو کاملا از دست داده و بخاطر همین مشکل نمیتونه فرومونا رو احساس کنه...شاید شما فکر کنین که این یه نقص محسوب میشه اما برای من اینطور...