کابوس🐺

1K 295 179
                                    

ما برگشتیم •~•
ممنونم که منتظرمون موندید و ببخشید اگه غیبتمون یکم طولانی شد. راستش نویسنده‌جون بدجوری مریض شده بود (گریه گریه)...کلی برام ووت و کامنت دلبر میذارید که حالم خوب بشه؟

♧♤♧♤♧♤♧♤

بکهیون تمام مدت سعی میکرد خودش رو از زندان محکم آغوش چانیول نجات بده تا بتونه به سمت "هونی‌جون" بدوه و با اشتیاق "بکهیونیش" رو بهش نشون بده. اوه شاید حتی بعدش می‌شنید که اون آلفا بهش میگفت: "چقدر خال روی دیکش خوشگله"

نگاهش روی صورت عصبی "ددی‌جون" نشست اما راستش در اون شرایط ذهنش اونقدر مست بود که نسبت به عصبانی کردن ارباب پارک ترسی نداشته باشه‌. پس با دست و پا زدن بیشتر توی آغوش چان بلندتر از قبل گفت:

+من میخوام "بکهیونی" رو بهش نشون بدم!

آلفای زمستونی در جوابش چیزی نگفت. در اون شرایط تنها تونست در اتاق رو با کمک پاش باز کنه و بدون هیچ اتلاف وقتی به سمت تخت بره. درست لحظه‌ای که بدن کوچیک امگاش رو خیلی آهسته‌ روی تخت گذاشت، بک خیلی سریع سعی کرد با بلند شدن از اتاق بیرون بره اما این بار صدای عصبی مَرد قد بلند همراه با فرومون سردش تا حدودی تونست اون رو بترسونه.

_بهتره سرجات بمونی هیون!

راستش بیشتر اوقات وقتی کار اشتباهی انجام میداد توسط آلفا"هیون" خطاب میشد و الان دیگه ذهن مستش هم می‌تونست شرایط رو بهتر بسنجه. پس خیلی آروم و درست مثل یک پسر خوب دوباره روی تخت نشست و به آلفای زمستونی خیره موند.

ارباب پارک کلافه موهای مشکی‌ رنگش رو بهم ریخت چون دقیقا نمی‌تونست بفهمه چی تا این اندازه اون رو بهم ریخته؟ بکهیون فقط مست بود و قطعا قصد بدی از کارها و حرف‌هایی که میزد نداشت. پس بخاطر خدا اون حالا چرا داشت به سهونی که می‌تونست "بکهیونی" رو ببینه حسادت میکرد؟...فرومون شیرین امگای بهاری دیوونه کننده بود و به نظر نسبت به گذشته متفاوت به نظر می‌رسید. بدجوری شدید بود و می‌تونست میل پنهان هر آلفایی رو بیدار کنه. در واقع اینطور به نظر می‌رسید که امگاش خیلی خیلی به هیتش نزدیک شده.

بدون باز کردن اخمش، دست‌هاش رو روی سینه‌اش قفل کرد و کاملا حرصی از بین دندون‌هاش گفت:
_اگه انقدر برای نشون دادن دیکت به دیگران مشتاقی چطوره اول به من نشونش بدی؟

خیلی طول نکشید تا هلبور سفید رنگش با وجود لپ‌هایی که بخاطر مستی سرخ شده بودن، انگشت‌های ظریفش رو از روی شلوارش مقابل دیکش بگیره و با ناراحتی بگه:

+نباید اینطوری صداش کنی چون ناراحت میشه...اسمش "بکهیونیه"

چانیول برای دقایقی چشم‌هاش رو روی هم گذاشت‌. حتی خودش هم نمی‌دونست چرا داره تا این اندازه نسبت به این موضوع واکنش نشون میده اما در نهایت با جلو رفتن مقابل هلبورش ایستاد و با لجبازی گفت:
_بهتره همین الان پرنس کوچولوت رو بهم نشون بدی!

꧁𝑴𝒂𝒓𝒊𝒆 𝑨𝒏𝒕𝒐𝒊𝒏𝒆𝒕𝒕𝒆꧂Where stories live. Discover now