از وقتی بیدار شده بود احساس خیلی بدی داشت. یه جور دلشوره یا شایدم استرس بابت چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده. همونطور که از پلههای عمارت بالا میرفت ناگهان ایستاد. نفس عمیقی کشید و دست آزادشو روی قلبش گذاشت. تونست ضربان نامنظم و سریع قلبش رو احساس کنه. انگار احساس نگرانیش مثل یه بیماری مسری حتی به قلبشم سرایت کرده بود.
_از چی انقدر نگرانی اوه سهون؟
کوتاه و زیر لب زمزمه کرد. نگاهش ناخوداگاه چرخید و روی کتابی که توی دستش نگه داشته بود نشست. کتابی که اون شب لوهان تصمیم گرفته بود بخونه اما موفق نشده بود و کتابی که پرده از هویت واقعیش برمیداشت.شنیده بود رئیس سوجین بلاخره به عمارت برگشته پس باید این کتاب کوفتی رو بهش برمیگردوند. نفس عمیق دیگهای کشید و به راهش ادامه داد. صدای قدمهاش توی عمارتی که حالا حتی از همیشه ساکتتر به نظر میرسید بازتاب میشد. وقتی به انتهای پلهها رسید دقیقا مقابل اتاق کار رئیس سوجین ایستاده بود. با انگشتای بلندش به در ضربه زد و بعد از شنیدن صدای زن که اجازه ورود رو بهش داد آهسته خودشو داخل کشید.
یک نفس کافی بود تا بوی چوب توی دماغش بپیچه و چشماش خردههای خیلی ریز چوب رو که درست مثل یه گرد قهوهای رنگ توی هوا پخش شده بودن ببینه.
رئیس سوجین بیتوجه به آلفای قد بلندی که توی اتاق و درست کمی دورتر نگاهش میکرد، مشغول سنباده کشیدن چوبی بود که روی میز شلوغ و بهم ریختهاش قرار داشت و به نظر میرسید مثل همیشه قراره تبدیل به یه مجسمه زیبا بشه.
آلفای پاییزی بخاطر خردههای چوب عطسه زد و باعث شد سوجین بعد از پایین دادن ماسک سفید رنگش دست از کار بکشه. خیلی طول نکشید تا لبخند روی لبهای درشتش نقش ببنده و بگه:
+اوه اومدی؟سهون قدماشو جلوتر کشید و دقیقا مقابل میز ایستاد.
_خوشحالم که حالتون خوبه رئیس.لبخند از روی لبهای زن خشکید. چهرهاش ناراحتی رو فریاد میزد و آلفای پاییزی به خوبی دلیلش رو میدونست.
+تا کی میخوای مثل یه غریبه منو رئیس صدا بزنی؟
به خوبی میدونست که رئیسش ازش چی میخواد ولی این واقعا دیوونگی بود. مثل همیشه و شاید از روی عادت دستشو روی زخم کهنه پهلوش گذاشت و تلخ گفت:
_فکر نمیکنم چانیول از این ایده خوشش بیاد.رئیس سوجین با بیرون اومدن از پشت میزش مقابل دکتر اوه ایستاد. دستکشهاش رو در آورد و بعد از انداختنشون روی میز کارش، اجازه داد انگشتاش صورت آلفای جوون و قد بلند رو قاب بگیرن.
موهای نسبتا بلند و قهوهای رنگ سهونو از روی صورتش کنار زد و گفت:
+ما هر دومون میدونیم تو چی هستی سهونا...تو خیلی خاصی، حتی بیشتر از چانیول که یه آلفای زمستونیه...پس نباید نگران چیزی باشی.
![](https://img.wattpad.com/cover/311325818-288-k26277.jpg)
YOU ARE READING
꧁𝑴𝒂𝒓𝒊𝒆 𝑨𝒏𝒕𝒐𝒊𝒏𝒆𝒕𝒕𝒆꧂
Romance[پایان یافته] این دنیا برای امگاهای مارک نشده زیادی خطرناکه! من بیون بکهیونم، امگای 23 ساله که طی یه سانحه حس بویاییشو کاملا از دست داده و بخاطر همین مشکل نمیتونه فرومونا رو احساس کنه...شاید شما فکر کنین که این یه نقص محسوب میشه اما برای من اینطور...