جهنمی شیرین‌تر از بهشت🐺

1.2K 334 840
                                    

در حالی که خیلی مریضم با حال به شدت افتضاحی این چیتر رو نوشتم و ادیت زدم پس واقعا منتظر کامنت و ووت دادنتون هستم💕

♧♤♧♤♧♤♧♤♧

همه چیز قشنگه تا وقتی که با زشتی آشنا نشدی. همه چیز شیرینه تا وقتی که تلخی رو بهت نخورونده باشن. همه چیز خوب پیش میره تا وقتی که راهت رو گم نکرده باشی. می‌تونی انتقام بگیری تا وقتی که معنای "دوست داشتن" رو یاد نگرفته باشی...این دقیقا اتفاقی بود که برای بکهیون افتاد. اون می‌تونست از چانیول انتقام بگیره فقط اگه قبل از برملا شدن حقیقت عاشقش نشده بود.

سهون رو به اتاق خودش کشوند تا باهاش حرف بزنه. این آلفا تنها دکتری بود که می‌شناخت و با وجود اینکه بهش اعتماد چندانی نداشت اما خب راه‌حل دیگه‌ای هم نمی‌دید. حالا هردوشون در سکوت وسط اتاق ایستاده بودن و بکهیون سعی میکرد به افکارش نظم ببخشه. قطعا چیزی که به عنوان راه‌حل انتخاب کرده بود زیادی احمقانه دیده میشد ولی هنوز هم به جز اون امید دیگه‌ای نداشت.

_نمی‌خوای حرف بزنی؟
با سوال سهون به خودش اومد اما به طرز مسخره‌ای انگار واقعا از حرف زدن می‌ترسید. زبونش رو با استرس روی لب‌هاش کشید.
+یه راهی هست که شاید بشه چانیول رو نجات داد.
_اینو قبلا هم گفتی...بهم بگو چی تو سرته؟

افکار بهم ریخته زیادی توی سرش غوطه‌ور شده بودن ولی قطعا سهون نمی‌خواست به تک‌تک اون‌ها گوش بده. اون چانیول رو دوست داشت پس می‌خواست بهش فرصت بده تا گذشته رو جبران کنه‌. این معنای درست "دوست داشتن" بود اینطور نیست؟ مرگ آلفاهای زمستونی تا قبل از تولد ۳۰ سالگی شبیه به یک نفرین بود. و این نفرین درست زمانی بیدار میشد که اون‌ها با امگاشون ملاقات کنن. سوجین هم دقیقا به همین این دلیل سعی داشت تمام امگاها رو از نوه‌اش دور نگه داره. پس اگه بکهیون هرگز با "ددی‌جون" ملاقات نمیکرد اون نفرین کوفتی هم تا ابد در خواب باقی می‌موند. اینطور نیست که خودش رو مقصر بدونه چون این ملاقات اجباری خواسته اون نبود اما به طرز عجیبی احساس می‌کرد حتی با وجود گذشته سیاهشون به آلفای زمستونی بدهکاره.

قبل از اینکه تونسته باشه به سوال سهون جواب بده، در اتاق با شدت باز شد.
_هیچ راهی وجود نداره.

به سمت صدا چرخید و اجازه داد چهره جه‌ها و لوهان مقابل چشم‌هاش جون بگیره. اهمیتی نداشت‌ که اون‌ها چطور ناگهانی پیداشون شده چون تنها کسی که نباید توی این خونه از نقشه‌اش باخبر میشد چانیول بود.

+قطعی نیست اما هنوزم...
_تمومش کن! هیچ راهی وجود نداره بیون بکهیون...تنها راه‌حل اینه که باهاش بخوابی ولی با این کار فقط قلب توئه که قراره یخ بزنه. اصلا اینارو میفهمی؟ پس داری از چی حرف میزنی؟ نکنه قراره کاپشن بپوشی و باهاش سکس کنی؟!

꧁𝑴𝒂𝒓𝒊𝒆 𝑨𝒏𝒕𝒐𝒊𝒏𝒆𝒕𝒕𝒆꧂Donde viven las historias. Descúbrelo ahora