پارت دوازدهم

114 42 3
                                    

تحقیقات

اداره مرکزی پلیس
بخش جنایی...

افسر ارشد پرونده ی قتل مرموز دو بازیگر جوون،بازرس لی هوانگ بود. مرد میانسال با موهای جوگندمی. یه پلیس زرنگ و کارکشته از بخش جنایی.
بازرس لی هوانگ دوباره مدارکی که از صحنه ی جرم به دست اومده بود رو با شهادت شاهدینی که اون دو بازیگر رو میشناختن بررسی میکرد. بعضی از شاهدا که برای بار آخر اون دو نفر رو زنده دیده بودن و بعضی که فقط به عنوان همسایه و همکار اونهارو میشناختن.
بازرس لی هوانگ روی برگه ی شهادت یکی از شاهدا مکث کرد: "افسر مین.. این مرد قبلا شهادتش جزو مدارک نبود... چطوری الان اضافه شده؟"
افسر جوون با جدیت گفت: "این شاهد تازه پیدا شده قربان... پیکی که غذا رو اون شب برای قربانیا برده بوده."
بازرس لی هوانگ دوباره غر زد: "پس چرا انقدر دیر پیداش کردید؟ چطوری یه شاهدی که دقیقا آخرین نفری بوده که قربانیا رو زنده دیده باید آخرین کسی باشه که شهادت میده؟"
افسر مین لو جواب داد: "این مرد مدتی خارج از شهر بوده، اما به محض اینکه برگشته اومده و شهادت داده... چیز مشکوکی راجع بهش نیست، سابقه ای هم نداره... طرف کاملا پاکه"
بازرس لی هوانگ با چهره ی متفکر به برگه ی شهادت خیره شد: "ولی یه چیزی درست نیست..." عکس اون پیک غذا رو برداشت و به طرف تابلوی مدارک رفت و روبروی اون ایستاد. به عکسها خیره شد، عکسی که توی دستش بود رو روی علامت سوالی که روی تابلو بود گذاشت: "پازل حالا کاملتر شد، اما... هنوزم یه جای خالی هست"
افسر یونها با کنجکاوی پرسید: "منظورتون از جای خالی چیه قربان؟"
بازرس لی هوانگ با لحن مرموزی جواب داد: "انگیزه... قاتل حتما انگیزه ای داشته برای این کارش... امکان نداره بی دلیل بری و دو نفر رو که نمیشناسی یا حداقل کمی میشناسی بکشی..."
افسر مین لو سرش رو تکون داد و گفت: "دقیقا درسته... ولی همه این آدمایی که عکسشون روی این تابلو هست... میتونن انگیزه قتل رو داشته باشن"
بازرس لی هوانگ روی میزش تکیه داد، چشمهاشو ریز کرد و گفت: "اگه فقط یه خودکشی باشه چی؟ یا یکی از اون دوتا قاتل باشه... یعنی او یکی رو کشته و بعد هم خودشو.."
افسر یونها بلافاصله گفت: "ولی آخه چرا؟ چرا باید یه آدم موفقی مثل اونا بخواد خودکشی کنه؟"
افسر مین لو روی صندلی نشست و حرف یونها رو ادامه داد: "دقیقا درسته... دو تا بازیگر جوون و موفق که تازه یه کار عالی دیگه به کارنامه شون اضافه شده... چرا باید خودشونو بکشن؟این که بگیم دشمن داشتن خیلی منطقی تره..." مکثی کرد و دوباره گفت: "قربان اگه اجازه بدید من دوباره محل جرم رو بررسی کنم"
افسر ارشد نگاهش رو به افسر جوون داد: "با اینکه به دقت همه چیز بررسی شده... ولی مشکلی نیست، فردا صبح برو برای بررسی صحنه"

....................

ساختمان گروه BS

منشی سوفنگ آهسته در رو باز کرد: "رئیس... افسر مین لو اومده ببینتتون"
"بگو بیاد داخل" بائوشان سانرن جلوی پنجره بزرگ اتاقش ایستاده بود و به چراغ هایی که آسمون شب رو پر نور کرده بودن نگاه میکرد.
افسر مین لو وارد اتاق شد و احترام گذاشت: "بانو بائوشان... باید در مورد موضوعی باهاتون مشورت کنم"
بائوشان به طرف مرد جوون چرخید: "بشین افسر مین لو... جریان تحقیق چطور پیش میره؟"
دفتر بائوشان تماما با وسایلی به رنگ قرمز و سیاه چیده شده بود، که براش نماد رنگ لباس تنها نوه اش بود. تابلوی بزرگی از مرد جوان و زیبایی با ردایی سیاه رنگ با لبه دوزی و کمربندی قرمز و ربان قرمزی توی خرمن موهای مشکیش روی دیوار پشت میز کارش قرار داشت که همه ی افرادی که برای بائوشان کار میکردن، میدونستن این تابلوی نقاشی مربوط به نوه ی رئیسشونه.
افسر مین لو روی مبل مخمل قرمز و سیاه نشست. نفسی کشید و آهسته گفت: "بانو بائوشان... فکر میکنم بالاخره وقتش شده که پرونده رو به سمت هدف راهنمایی کنیم... امروز بازرس لی هوانگ چیزی گفت که به نظرم اگه اقدامی نکنیم کارمون به مشکل میخوره."
بائوشان ابرویی بالا داد و گفت: "بازرس به چه نتیجه ای رسیده که تورو اینجوری بهم ریخته؟"
افسر مین لو جواب داد: "بازرس امروز این احتمال که اونا خودکشی کرده باشن و یا اینکه یکی از اون دو بازیگر قاتل باشه داد... به نظرم باید بازی رو شروع کنیم."
بائوشان سانرن دوباره به طرف پنجره چرخید، نفس عمیقی کشید و با لبخند کجی گفت: "انگار بازی قراره هیجان انگیزتر از چیزی که برنامه ریخته بودیم شروع بشه. افسر مین لو، از امشب بازیو شروع کن... یادت نره که خیلی باید احتیاط کنی."
"بله بانو بائوشان... خیالتون راحت، من واسه این کار کلی برنامه چیدم و بار ها قدمهایی که باید برداریم سنجیدم." از جاش بلند شد و به سمت زن میانسال اومد: "نمیزارم تلاشهای این سالهای شما از بین بره." احترام گذاشت و از اتاق خارج شد.
بائوشان سانرن همچنان به منظره ی شب خیره شده بود و به تنها نوه ی عزیزش که با دستای خودش روحش رو با روح دیگه ای قفل کرده بود فکر میکرد. زیر لب زمزمه کرد: "وی یینگ کوچولوی من... نوه ی عزیزم... دیگه نمیزارم کسی تو رو از من بگیره"

.............................

هان سونگ مرد تنهایی که بخاطر اخلاق خاصش با کسی دوست نمیشد. مرد مرموز و ساکتی که فقط سرگرم کار کردن بود،کسی زیاد نمیشناختش و به کسی درمورد گذشتش چیزی نمیگفت. تقریبا سه سال بود که به عنوان پیک غذا برای اون رستوران کار میکرد. صاحب رستوران کاملا ازش راضی بود و هیچوقت شکایتی درموردش نشنیده بود.
افسر مین لو وارد رستوران شد و از پیشخدمت سراغ هان سونگ رو گرفت.
"هان سونگ... از اداره پلیس اومدن تا باهات در مورد اون شب حرف بزنن..." دختر جوون لبخندی به هان سونگ زد و رفت. لینا تنها کسی بود که تقریبا به اون مرد مرموز نزدیک شده بود و گاهی با هان سونگ قرار میزاشت تا بیرون برن و البته پارتنر هم بودن.
افسر مین لو کنار مرد ایستاد و با لحن آهسته ای گفت: "بازی شروع شد..."
هان سونگ روی پله ی پشت بام خونش نشسته بود و مودام با خودش زمزمه میکرد: "آره... میدونم... چی میخوای ازم؟ ولی من که انجامش دادم... نه... مطمئنم تموم شده" کلافه دستش رو پشت گردنش کشید: "خودم... خودم دیدم بردنشون... آره..." از جاش بلند شد و نگاه پر از خشمش رو به نقطه ی نامعلومی دوخت، لبخندی عصبی زد و گفت: "حالا دیگه نمیتونید با هم باشید..."
از پله های پشت بام پایین اومد و وارد خونه شد. لباس هاش رو عوض کرد، مقابل آینه ایستاد و لبخندی زد: "بالاخره شروع شد..." از خونه خارج شد.

..........................

نیمه شب، ویلای شخصی وانگ ییبو

مرد سیاه پوش آهسته وارد محوطه ویلا شد و به طرف باغچه ی انتهای حیاط رفت. نگاهش رو اطراف حیاط چرخوند و قدم های سبکی برداشت تا خودش رو به ساختمون برسونه.
"آهای... کی اونجاس؟" یکی از سربازهایی که برای نگهبانی داخل ویلا بود با دیدن سایه ای فریاد کشید.
مرد سیاه پوش با شنیدن صدا بلافاصله فرار کرد و از دیوار حیاط بیرون پرید. نگهبانا به دنبال فرد مشکوک رفتن تا دستگیرش کنن اما اثری از اون فرد پیدا نکردن.
صبح روز بعد افسر مین لو به محل وقوع جرم اومد تا بررسی مجدد رو انجام بده. نگهبانی که شب گذشته سایه ی مهاجم رو دیده بود بلافاصله پیش افسر پرونده رفت تا گزارش بده.
افسر مین لو به همراه سرباز جوون بهسمت باغچه ای که مرد ناشناس واردش شده بود رفت: "اینجا دیدیش؟"
سرباز تایید کرد: "بله قربان... همینجا دیدمش... متاسفانه چهره اش دیده نمیشد"
افسر مین لو به رد پایی که داخل باغچه بود نگاه کرد. گوشیش رو درآورد و با مرکز تماس گرفت تا نیروی پزشکی قانونی برای بررسی شواهد جدید به محل بیاد.
بعد از برگشتن به اداره پلیس گزارش شواهد جدیدی که به دست اومده بود رو به بازرس لی هوانگ داد: "قربان این طور که معلومه، قاتل دوباره به محل جرمش برگشته... رد پایی که پیدا شده نیاز به بررسی بیشتری داره اما تا همین جا هم مشخص شده که فرد ناشناس از یه برند خاص استفاده میکنه که فقط کفشای بزرگ پا و سایز های خاص تولید میکنه."
بازرس نگاهی به عکس ها و گزارش جدید انداخت: "فورا پیگیری کن که از بین مظنونین پرونده، کدومشون از این برند کفش استفاده میکنن... افسر یونها تمام دوربین های مداربسته ی اون منطقه رو بررسی کن و فیلمای مربوط به شب گذشته رو بگیر." عکس رد پا رو برداشت و جلوی تابلو ایستاد، اون رو روی تابلو چسبوند و علامت سوالی کنارش کشید: "به زودی گیرت میارم..." و نگاهش رو به تابلو دوخت.

Transmogrifiction / تناسخ Where stories live. Discover now