پارت بیست و ششم

97 36 2
                                    

اخطار 3

گوسولان
هانشی...

لان شیچن با شنیدن این خبر کمی به فکر فرو رفت. درست همونطور که قبلا برادرش و وی ووشیان بهش گفته بودن. به سختی افکارش رو کنترل میکرد، افکاری که بهش نشون میدادن که جین گوانگ یائو، کسی که مثل یه برادر بهش اطمینان داشت در حال انجام چه کارهای وحشتناکیه.
با لبخندی ساختگی به مرد روبروش نگاه کرد و گفت: "آیائو... نوای آرامش رو برای چی میخوای یاد بگیری؟ برادر مینگجو که حالش الان خیلی خوبه و حتی دیگه نیازی نداره من براش نوای آرامش رو بنوازم."
جین گوانگ یائو با همون لبخند همیشگیش که انگار باهاش سعی داشت به طرف مقابلش تلقین کنه که نیت خوب و قلب پاکی داره به لان شیچن نگاه کرد و جواب داد: "راستش برادر دوم... میخواستم برای دیدن برادر بزرگ برم و برای اینکه بتونم دلخوری که نسبت به من داره از دلش دربیارم. علاوه بر اون پدرم مدتیه که حال خوبی نداره و توی بستر بیماری افتاده..."
لان شیچن نفس عمیقی کشید،برخلاف میلش مجبور بود به یائو دروغ بگه. با همون لبخند ادامه داد: "آیائو... متاسفم این کار خلاف قوانین گوسولانه... من نمیتونم این نوا رو به افرادی که از حزب ما نیستن آموزش بدم."
جین گوانگ یائو با لحنی که کمی ناراحت به نظر میرسید گفت: "آه... متاسفم برادر دوم... اشتباه من بود که همچین درخواستی ازتون کردم... فکر میکردم بخاطر منم که شده به پدرم کمک میکنید."
لان شیچن با آرامش جواب داد: "برای اون موضوع خودم میتونم به دیدن رهبر حزب جین بیام و براشون اون نوا رو بنوازم."
مرد جوون انگار فکر تازه ای به ذهنش رسیده باشه، با لبخند عمیقی به لان شیچن نگاه کرد و گفت: "واقعا ازتون ممنونم برادر دوم... هیچوقت این لطف شما رو فراموش نمیکنم."
لان شیچن به همراه جین گوانگ یائو از هانشی خارج شد تا به مقر حزب جین بره. مرد جوون طوری لبخند زده بود که انگار بچه کوچیکی به آرزوش رسیده اما در پس اون لبخند افکار پلیدی درحال چرخیدن بود. افکاری که هیچ کدوم به نفع حزب لان و رهبر این حزب نبود.
درست لحظه ای که لان شیچن شویوئه رو بین زمین و هوا معلق کرده بود و میخواست به سمت حزب جین پرواز کنه، صدایی متوقفش کرد.
"رهبر حزب لان... زووجون..." جیانگ چنگ به سمت دو مرد اومد.
جین گوانگ یائو با دیدن مرد جوون کمی جا خورد و احترام گذاشت: "رهبر حزب جیانگ..."
جیانگ چنگ سرش رو به نشونه ی احترام برای مرد جوون تکون داد. رو به لان شیچن کرد و احترام گذاشت: "زووجون... باید در مورد موضوعی با شما مشورت کنم..."
لان شیچن لبخندی زد و رو به جین گوانگ یائو گفت: "آیائو... متاسفم باید به کمک رهبر حزب جیانگ برم... بعدا به دیدن رهبر حزب جین میام."
جین گوانگ یائو با لبخند سر تکون داد و بعد از احترام گذاشتن از مقر ابر رفت.
جیانگ چنگ به همراه لان شیچن به هانشی برگشت. بعداز نشستن آهسته و با لحنی که کمی نگران بود گفت: "زووجون... چرا میخواید به مقر حزب جین برید؟ میدونید که یائو چه کارایی داره انجام میده..."
لان شیچن با لبخند جواب داد: "بله میدونم اما... نمیتونم درخواستاشو نادیده بگیرم... اینجوری ممکنه بفهمه که بهش مشکوکیم..." به چشمهای جیانگ چنگ نگاه کرد. به وضوح میتونست نگرانی رو توی چشمهاش ببینه. ادامه داد: "اتفاقی افتاده رهبر حزب جیانگ؟"
جیانگ چنگ مکثی کرد و جواب داد: "درمورد برادرمه... دیروز توی مشروبش سم ریختن..."
لان شیچن با نگرانی پرسید: "الان حالش چطوره؟ اتفاق بدی براش افتاده؟"
جیانگ چنگ سرش رو تکون داد و گفت: "الان بیهوشه... یعنی... هسته ی سرخ بردتش به حالت خواب... بانو نیه گفت که این حالت برای درمان بدنشه..." نفس عمیقی کشید و ادامه داد: "اما موضوع اصلی این نیست..."
لان شیچن ابرویی بالا داد و با لحن جدی پرسید: "پس موضوع چیه..."
رهبر حزب جیانگ تمام اتفاقی که روز قبل افتاده بود برای لان شیچن تعریف کرد. بعد ادامه داد: "نتونستیم بفهمیم اون واکنش چجوری اتفاق افتاد. درحالی که وی ووشیان بیهوش بود... اما اون انرژی میدونست که ما در خطریم..."
لان شیچن کمی مکث کرد و بعد گفت: "این موضوع مهمیه... اون انرژی از ذهن ارباب وی پیروی میکنه... حتی زمانی که به خلسه رفته بازم اون نیروی شیطانی میدونه که باید از عزیزان صاحبش محافظت کنه... این با هسته ی طلایی خیلی فرق داره."

........................................

مخفیگاه بائوشان سانرن...

پسر کوچولو با تمام قدرت به اون بچه ی قلدر حمله کرد و فریاد زد: "تو یه تازه واردی... حق نداری با من اینجوری حرف بزنی..."
شویانگ لبخندی زد و اون پسر رو روی زمین انداخت و کتک زد. شاگردای زیادی دورشون جمع شده بودن و دعوای دو پسر رو تماشا میکردن.
"اینجا چه خبره...!" شیائو شینگچن به سمت شاگردها اومد.
همه با دیدن شاگرد ارشد استادشون فورا کنار ایستادن و دو پسر بچه ای که مشغول دعوا بودن از هم جدا شدن.
شیائو شینگچن اخمی کرد و به دو پسر نگاه کرد: "شما دوتا بازم با هم دعوا کردید..."
پسری که اسمش چان هو بود فورا جواب داد: "استاد شیائو... همش تقصیر شویانگه..."
شویانگ اخمی کرد و ابرویی بالا داد. بدون اینکه از خودش دفاع کنه ساکت ایستاد.
شیائو شینگچن با دیدن سکوت شویانگ نفس عمیقی کشید و گفت: "همگی برید سر تمریناتتون. شما دوتا با من بیاید..."
وقتی داخل اتاق رفتن شیائو روی صندلی کنار میز نشست. رو به دو پسر گفت: "خب... این بار برای چی عوا کردید."
چان هو با لبهای آویزون جواب داد: "استاد شیائو... اون بازم بهم زور گفت و وسایلمو ازم گرفت و توی جنگل انداخت... همیشه همین کارو باهام میکنه..."
شویانگ پوزخندی زد و گفت: "چون بی دست و پایی..."
شیائو شینگچن از جاش بلند شد و به طرف میز مطالعه کوچیکی که گوشه ی اتاقش بود رفت. همزمان به چان هو گفت: "میری به کتابخونه و تمام اونجارو مرتب میکنی... به مدت یک هفته..."
چان هو با ناراحتی غر زد: "اما... استاد..."
مرد جوون درحالی که ترکه ی نازکی توی دستش بود به سمت دو پسر برگشت. نگاهی به چان هو کرد و گفت: "پس ترجیح میدی مثل شویانگ تنبیه بشی..."
پسر با دیدن ترکه و شنیدن حرف استادش فورا احترام گذاشت و با عجله از اتاق خارج شد. شویانگ که انگار تازه متوجه وخامت اوضاع شده بود با لکنت گفت: "پ-پدر... من... فقط داشتم باهاش شوخی میکردم..."
شیائو شینگچن همونطور با اخم به شویانگ خیره شده بود. وقتی اون بچه رو پیدا کرد و به مخفیگاه آورد، اون رو به عنوان پسر خواده ی خودش معرفی کرد. با لحن کاملا جدی گفت: "توی این مدت که به عنوان پسرم به اینجا آوردمت دردسرای زیادی درست کردی شویانگ. این موضوع داره همه رو اذیت میکنه... برای همین تصمیم گرفتم حسابی ادبت کنم..."
شویانگ میدونست که الان توی دردسر افتاده اما از طرفی هم میدونست که حق با پدر خوندشه. اون واقعا از مهربونی شیائو شینگچن سواستفاده کرده بود برای همین بدون اینکه مخالفتی بکنه روی زمین زانو زد، سرش رو پایین انداخت و لب زد: "متاسفم پدر... من اشتباه کردم..."
مرد جوون لبخندی زد، خوشحال بود که این پسر کوچولو رو از اون زندگی نجات داده. با لحن محکمی گفت: "بلند شو شویانگ... از فردا تمریناتت برای تهذیبگری شروع میشه... و امشب تنبیه میشی تا یاد بگیری حق نداری ضعیفتر از خودت رو اذیت کنی و به بقیه آسیب برسونی..." بعد از تموم شدن حرفش پسر کوچولوش رو حسابی تنبیه کرد.

Transmogrifiction / تناسخ Where stories live. Discover now