پارت سی و هشتم

76 26 0
                                    

نابودی

گوسولان
تالار ابر

لان چیرن دستی به ریشش کشید و به فکر فرو رفت. این مشکل زیاد از حد داشت بزرگ میشد. گوانگ یائو بیش از اندازه دردسر درست کرده بود اما بخاطر اینکه خودش رو توی حمله ها نشون نمیداد نمیتونستن بر علیه ش کاری کنن.
شیائو شینگچن که تازه امروز صبح به گوسو اومده بود توی تالار ابر به همراه لان وانگجی و وی ووشیان نشسته بود. نگاهش رو به خواهرزاده ی عزیزش دوخت و گفت: "آشیان... به نظر نگران میای... چیزی شده؟"
وی ووشیان لبخندی زد و گفت: "نه چیزی نیست..." اما بخاطر خوابی که شب گذشته دیده بود به شدت پریشون بود. نمیدونست که باید این خواب رو برای اونها هم تعریف کنه یا نه.
لان شیچن که متوجه حرفهای شیائو شینگچن شده بود به وی ووشیان نگاه کرد و با لبخند گفت: "ارباب وی... اگه موضوعی هست میتونید با ما درمیون بزارید... به نظر میاد وانگجی خیلی نگرانتونه..."
وی ووشیان به چهره ی لان وانگجی نگاه کرد. با دیدن اون چشمهای طلایی که به وضوح نگران بودن به یاد صحنه داخل خوابش افتاد و بلافاصله با وحشت صورتش رو برگردوند و چشمهاش رو بست. همه با تعجب به این حرکت وی ووشیان نگاه میکردن و سکوت تالار رو فرا گرفته بود.
لان وانگجی دست مرد کنارش رو گرفت و با لحن ملایم همیشگیش گفت: "وی یینگ... بهم بگو چه خوابی دیده بودی..."
وی ووشیان با چشمهایی که به وضوح حال بدش رو نشون میدادن سرش رو بالا برد و به چشمهای نگران وانگجی نگاه کرد. با صدای لرزونی گفت: "من... چرا میخوای بدونی!"
لان چیرن که توجهش به این بحث جلب شده بود با کنجکاوی گفت: "موضوع خواب چیه ووشیان... مگه چی دیدی؟"
وی ووشیان نفس عمیقی کشید و به افراد حاضر توی تالار ابر نگاه کرد. میدونست که وقت پنهان کاری نیست. به آرومی شروع به حرف زدن کرد: "من دیشب یه کابوس دیدم... البته بیشتر شبیه یه هشدار بود..."
لان شیچن با تعجب پرسید: "چجور کابوسی بوده که انقد شما رو به هم ریخته ارباب وی؟"
وی ووشیان با کلافگی جواب داد: "توی خوابم از جینگشی بیرون اومدم... تمام مقر ابر پر شده بود از خون و جنازه شاگردهای حزب... وقتی به تالار ابر رسیدم و وارد شدم..." آب دهنش رو به سختی فرو برد و سعی کرد بغضش رو کنترل کنه. بعد ادامه داد: "توی تالار جسد زووجون و استاد لان روی زمین افتاده بود و... و..."
لان وانگجی دست وی ووشیان رو که گرفته بود کمی فشرد و گفت: "آروم باش وی یینگ... با آرامش بگو چی دیدی..."
قطره ی اشکی بی اجازه از گوشه ی چشمش لغزید و روی گونش افتاد. آهسته گفت: "توی جایگاه اصلی تالار... لان ژان زانو زده بود... بیچن کنارش بود و گوچینش با سیم های پاره شده جلوش افتاده بود... وقتی دستمو به شونش زدم... بدن بی جونش توی بغلم افتاد..." حالا دیگه اشک صورتش رو خیس کرده بود. با ناراحتی ادامه داد: "چشمهاش خالی بود و فقط دو حفره ازش باقی مونده بود... تا به حال توی زندگیم تا این اندازه نترسیده بودم... مطمئنم این یه هشدار بوده."
همه با چهره های متعجب و ناراحت به وی ووشیان نگاه میکردن. لان وانگجی بدون اینکه توجهی به افراد داخل تالار داشته باشه بی درنگ وی ووشیان رو توی آغوشش کشید تا کمی آرومش کنه.
لان چیرن اخمی کرد و گفت: "این قطعا یه هشداره..."
شیائو شینگچن سرش رو به نشانه ی تایید تکون داد و گفت: "حق با شماس استاد لان بزرگ... این یه هشداره... باید آماده باشیم چون احتمالا هدف اصلی گوانگ یائو حزب لان عه..."
لان شیچن بلافاصله از جاش بلند شد. شاگردهای ارشد رو صدا زد. با چهره ی جدی که به ندرت میشد ازش دید رو به شاگردها گفت: "به همه اعلام آماده باش کنید... به زودی دشمن از راه میرسه."

Transmogrifiction / تناسخ Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ