پارت سی و یکم

73 30 0
                                    

توافق

مخفیگاه جین گوانگ یائو...

جین گوانگ یائو داخل اتاقی که جیانگ یانلی رو اونجا نگه میداشت ایستاده بود و به زن جوونی که بیهوش روی تخت بود نگاه میکرد. نیشخندی زد و آهسته زمزمه کرد: "نقشه ای که برای نامزدت کشیدم هیچ جای اشتباهی توش نیست... به زودی همه ی دشمنامو از روی زمین محو میکنم. باید تقاص سختی هایی که کشیدم رو بدن..."
"ارباب جین... براتون پیامی اومده..."
جین گوانگ یائو به سمت در چرخید و از اتاق خارج شد. کنار میزی نشست و گفت: "خب... پیغام چیه؟"
شاگرد جون کاغذ پیغام رو به جین گوانگ یائو داد و گفت: "این پیام الان از مقر حزب براتون اومده."
جین گوانگ یائو کاغذ رو باز کرد و پیام داخلش رو خوند. خنده ی بلندی کرد و گفت: "میدونستم قبول میکنه..." رو به شاگرد کرد و گفت: "به افراد بگو برای نقشه آماده باشن... به زودی کار اصلی رو باید انجام بدیم..."
مرد جوون اطاعت کرد و از اتاق خارج شد. جین گوانگ یائو به طرف کمدی که با تعداد زیادی طلسم پوشیده شده بود رفت. در کمد کوچیک رو باز کرد و طلسم ببر یین رو بیرون آورد و بهش خیره شد. نیشخندی زد و گفت: "به زودی همه چیز مال من میشه..."

...............................

گوسولان حزب لان
هانشی...

لان وانگجی آهسته وارد اتاق برادرش شد. کنار تخت ایستاد و با ملایمت صدا زد: "برادر..."
لان شیچن آهسته تکونی خورد و چشم هاش رو باز کرد. نگاهی به برادرش کرد و لبخند بی جونی زد: "وانگجی... اینجایی... اتفاقی افتاده!"
مرد جوون جواب داد: "وقت ایجاد چرخه ی انرژیه..."
لان شیچن با لبخند گفت: "ولی نیازی نیست که هر روز به خودت زحمت بدی وانگجی... اینجوری سطح انرژی معنویت کم میشه و اگه حمله ای اتفاقی رخ بده نمیتونی کاری انجام بدی..."
لان وانگجی سرش رو تکون داد و گفت: "شما رهبر حزب هستید... پرقدرت ترین تعلیم دیده ی حزب... بدون شما کاری نمیتونم انجام بدم... لطفا مخالفت نکنید..." برادرش رو آهسته بلند کرد تا بنشینه و بعد شروع به ایجاد چرخه انرژی کرد.
از اون حادثه چند روزی گذشته بود و حالا زخم لان شیچن به کمک انتقال انرژی برادرش بهبود پیدا کرده بود. فقط تنها چیزی که هنوز مشکل ساز بود ضعیف شدن هسته ی طلاییش بخاطر مسمومیت بود.
بعد از انتقال انرژی لان شیچن رو به برادرش کرد و گفت: "وانگجی... خبری از بانو جیانگ نشد؟"
لان وانگجی با ناراحتی جواب داد: "نه برادر... هنوز خبری نشده اما... الان دیگه جین زیشوان هم همراه ما شده... همینطور پسر عموش جین زیشون... فعلا داریم طبق نقشه ای که وی یینگ چیده پیش میریم تا بتونیم یائو رو وادار کنیم نقشه ش رو اجرا کنه..."
لان شیچن نفس عمیقی کشید و تای ابروش رو بالا داد. به آرومی گفت: "خوبه... امیدوارم هرچه زودتر بتونیم از لونه ش بیرون بکشیمش..."
همون موقع ضربه ای به در هانشی خورد و صدای آشنایی اجازه ی ورود خواست: "زووجون... میتونم بیام داخل؟"
لان شیچن اجازه ی ورود داد و به آرومی از جاش بلند شد. لباسش رو مرتب کرد و به همراه برادرش از اتاق خوابش خارج شد.
وی ووشیان با لبخند به رهبر حزب احترام گذاشت و گفت: "ببخشید که بی موقع مزاحمتون شدم. میخوام شما رو همراه خودم به جایی ببرم..."
لان شیچن لبخندی زد و گفت: "ارباب وی... شما به هیچ وجه مزاحم نیستید... کجا باید بریم؟"
لان وانگجی نگاه نافذش رو به مرد مورد علاقش دوخت و با لحن جدی گفت: "وی یینگ... برادرم حال خوبی نداره... کجا میخوای ببریشون؟"
وی ووشیان با همون لبخند جواب داد: "جایی که بهشون کمک میکنه هرچه زودتر هسته ی طلاییشون بهبود پیدا کنه..." نگاهش رو به چشمهای طلایی که بهش خیره بود دوخت و با لحن لوسی ادامه داد: "لان ژااان... محض رضای خدا اونجوری بهم نگاه نکن... احساس میکنم هر لحظه ممکنه یه کتک حسابی ازت بخورم هانگوانگجون..."
لان وانگجی که اصلا انتظار نداشت وی ووشیان جلوی برادرش همچین رفتاری داشته باشه نگاه تیزی بهش کرد و در جواب تنها گفت: "وی یینگ... جلوی برادرم این رفتار درست نیست..."
با این نگاه وی ووشیان کاملا متوجه شد که اگه بیشتر ادامه بده عاقبت خوبی در انتظارش نیست. بحث رو عوض کرد و رو به لان شیچن گفت: "لطفا بهم اعتماد کنید زووجون..."
بالاخره موفق به راضی کردن دو مرد شد و به همراه اونها به مخفیگاه بائوشان سانرن تلپورت کرد.
داخل اتاق اصلی، زن میانسال منتظر نشسته بود. با ورود سه مرد جوون از جاش بلند شد و با لبخند بهشون خوش آمد گفت. سه مرد بعد از احترام گذاشتن همراه بانو بائوشان دور میز نشستن.
بائوشان سانرن با لبخند گفت: "رهبر حزب لان... قبلا آشیان برام گفت که چه اتفاقی براتون افتاده و هسته ی طلاییتون ضعیف شده... برای همین ازش خواستم تا به اینجا بیارتتون... اینجوری میتونم به راحتی بهتون کمک کنم تا دوباره به وضعیت عادی برگردید..."
از روی صندلی بلند شد و به سمت قفسه ای که گوشه ی اتاق بود رفت. شیشه ی کوچیکی رو برداشت و دوباره به طرف سه مرد جوون برگشت: "زووجون... باید این دارو رو بخورید و بعد ما به اتفاق حلقه ی انرژی رو تشکیل میدیم تا گردش انرژی هسته ی طلاییتون دوباره منظم بشه... فقط اشیان تو نمیتونی بهمون کمک کنی چون جنس انرژی تو کاملا متفاوته و امکان داره به هسته های طلایی ما آسیب بزنه... فقط باید حواست باشه که هیچکدوم از ما آسیب نبینه. اگه حس کردی که چرخه انرژی دچار خلل یا بی نظمی شده سعی کن منسجمش کنی."
وی ووشیان سری به نشانه ی تایید تکون داد و بعد چرخه ی انرژی فعال شد...

Transmogrifiction / تناسخ Where stories live. Discover now