پارت بیست و پنجم

95 34 4
                                    

اخطار 2

مقر حزب جیانگ
تالار نیلوفر...

جیانگ چنگ نفس عمیقی کشید و گفت: "اخطار! چه جراتی داره این عوضی... منتظرم ببینم چجوری میخواد به یونمنگ حمله کنه... بازم با جسد درنده میاد یا با افراد سیاه پوش..."
وی ووشیان فنجان مشروبش رو روی میز مقابلش گذاشت، به برادر همیشه عصبانیش نگاه کرد و گفت: "حالا انقد حرص خوردن برای چیه؟! وقتی بیان میفهمیم... بعدشم تا زمانی که من هستم اجازه نمیدم کسی برادر کوچولومو اذیت کنه..."
جیانگ چنگ سرش رو برای تایید تکون داد اما انگار یهو متوجه شیطنت حرف برادرش شده باشه با اخم بهش خیره شد و گفت: "باز این بحث مسخره رو پیش کشیدی..." اما لحظه ای که خواست به این حرف وی ووشیان جواب بده با صحنه ی باور نکردنی مواجه شد.چیزی که حتی توی خوابش نمیخواست ببینه اما درست در مقابل چشمهاش اتفاق افتاد.
وی ووشیان مقدار زیادی خون از دهنش بیرون ریخت. دستش رو روی سینش گذاشته بود و به سختی نفس میکشید. جیانگ چنگ با وحشت خودش رو به برادرش رسوند و اون در آغوش گرفت: "ووشیان... وی ووشیان... حرف بزن... چ-چی شده..." بلند فریاد زد و شاگردارو خبر کرد. به مشاورش دستور داد تا بلافاصله به چینگهه بره و ون چینگ رو با خودش بیاره. وی ووشیان رو توی بغلش بلند کرد و به سمت اتاقش به راه افتاد.
وی ووشیان بی حال روی تخت دراز کشیده بود و هر لحظه اوضاعش بدتر میشد. بعد از تقریبا دو ساعت درهای اتاق وی ووشیان با شدت باز شدن و صدای زنی سکوت رو شکست.
زن به سمت تخت اومد و گفت: "چه اتفاقی افتاده..." نگاهش به وی ووشیان افتاد و با وحشت گفت: "این... امکان نداره... چجوری... چجوری مسموم شده..."
جیانگ چنگ و خواهرش با ناباوری گفتن: "مسموم!" جیانگ یانلی دوباره بغضش شکست و اشکهاش سرازیر شدن.
جیانگ چنگ همونطور که خواهرش رو در آغوش گرفته بود ادامه داد: "چطور ممکنه... اون تمام مدت با من بوده از وقتی که از چینگهه برگشته..."
ون چینگ درحال معاینه ی وی ووشیان و انجام طب سوزنی برای متوقف کردن گردش سم داخل بدنش جواب داد: "چی خورده... آخرین چیزی که خورده چی بوده...؟"
جیانگ چنگ بلافاصله جواب داد: "مثل همیشه شراب میخورد... یعنی..." دو شاگردی که همیشه همراهش بودن رو از بیرون در صدا زد و دستور داد تا خمره ی شراب رو بیارن.
بعد از چند دقیقه دو شاگرد برگشتن اما به همراه شراب، شاگرد جوونی رو هم با خودشون آورده بودن.
رهبر حزب جیانگ با عصبانیت گفت: "این کیه... خمره کجاس؟"
لولین خمره رو روی میزی که کنار ون چینگ بود گذاشت و جواب داد: "این پسر از شاگردای جدید حزبه... وقتی رفتیم دنبال خمره شراب دیدیم داره با خمره از تالار فرار میکنه... گرفتیمش و به اینجا آوردیم..."
جیانگ چنگ نگاه خشمگینش رو به پسر جوون دوخت و گفت: "زندانیش کنید تا بعد به خدمتش برسم... حتما کار خودش بوده که برادرمو مسموم کرده..."
دو شاگرد ارشد اطاعت کردن و به سمت در چرخیدن تا اون پسر جوون رو ببرن اما ناگهان اون شاگرد جوون با قدرت زیاد بهشون حمله کرد و مشغول مبارزه شد. ضربه ها پی در پی فرود میومدن و دو شاگرد ارشد به سختی درحال مبارزه بودن.
مرد مهاجم توی فرصتی به سمت وی ووشیان حمله کرد اما ساندو ضربه رو مهار کرد. جیانگ یانلی با نگرانی به طرف برادرش رفت.
رهبر حزب جیانگ با عصبانیت زیدیان رو به سمت مرد حرکت میداد و بی وقفه بهش ضربه میزد. بعد از کمی مبارزه وقتی مهاجم دید که به سختی از پس جیانگ چنگ برمیاد، سوزن های سمی رو توی چشم به هم زدنی به طرف جیانگ یانلی پرتاب کرد.
با زمین افتادن زن جوون، ناگهان تمام فضای اتاق توی تاریکی فرو رفت. انرژی خیلی قوی شیطانی اطراف مردی که روی تخت دراز کشیده بود درحال گردش بود. قدرت این انرژی به قدری زیاد بود که تمام اتاق رو به لرزه درآورده بود.
مرد مهاجم که توسط اون انرژی گرفتار شده بود، درحال مرگ فریاد زد: "همتون محکوم به مرگید... ارباب همه ی شما رو از بین میبره... این اخطار سوم بود..." بدن مرد کاملا به خاکستر تبدیل شد و اثری ازش باقی نموند.
با کشته شدن مهاجم نیروی تاریک همونطور که اومده بود محو شد. ون چینگ با نگرانی مشغول بیرون کشیدن سم از بدن جیانگ یانلی بود.
جیانگ چنگ به تخت برادرش نزدیک شد. با تعجب به صورت سفید وی ووشیان خیره شد. رگ های قرمزی مثل رودهایی از خون روی گردنش در حال حرکت بودن. جیانگ چنگ دستش رو جلو برد تا به گردنش دست بزنه اما با جریان شدید انرژی به عقب رونده شد: "این... دیگه چه کوفتی بود..."
ون چینگ نفس عمیقی کشید و جواب داد: "هسته ی سرخ... بدنش رو برده به حالت خواب تا درمان بشه... یه چیزی مثل مراقبه با هسته ی طلایی که بدن به خلسه میره برای درمان از طریق انرژی معنوی... با این تفاوت که این انرژی به صورت هوشیار از بدنش داره محافظت میکنه... برای همین اجازه ی درمان به من نمیده. اما نمیدونم اون واکنش چجوری اتفاق افتاد..."
جیانگ چنگ به بدن برادرش خیره شده بود. این بدن، این موجود جدید،این مرد، برادرش بود برادر عزیزش که بخاطر نجاتش هسته ی طلاییش رو از دست داده بود، همون برادری که با به خطر انداختن جون خودش، هسته ی طلاییش رو بهش داده بود و حالا این هسته ی سرخ توی بدنش تشکیل شده بود.
کم کم اتفاقاتی در حال رخ دادن بود که ثابت میکرد توی دنیای تهذیبگرها دیگه هیچ کس قدرت مقابله با وی ووشیان رو نداره. مردی حالا دیگه حتی با مسموم کردن هم نمیشد از پا درآوردش...

Transmogrifiction / تناسخ Where stories live. Discover now