پارت شانزدهم

95 38 0
                                    

بازسازی

بعد از پیمان برادری
شهر بی شب...
ون نینگ نگاهی به عمارت شهر بی شب کرد و نفس عمیقی کشید. رو به جیانگ چنگ و لان وانگجی کرد و گفت: "کلی زمان میبره تا بتونیم دوباره اینجا رو بازسازی کنیم... برای هزینه هاش چکاری از دستم بر میاد؟"
لان وانگجی نگاهش رو به عمارت متروکه ی شهر بدون شب انداخت و گفت: "نگران نباش برادر... ما بهت کمک میکنیم تا بتونی درستش کنی..."
جیانگ چنگ تایید کرد و گفت: "یه عده از شاگردای یونمنگ رو میفرستم برای کمک توی بازسازی."
ون نینگ سرش رو برای تشکر تکون داد و با لبخند گفت: "واقعا ازتون ممنونم... نمیدونم چجوری میتونم این همه محبت رو جبران کنم..."
لان وانگجی با همون لحن آرومش گفت: "نیازی به جبران نیست..."
هر سه نفر بعد از گشتی که اطراف شهر بدون شب زدن، برنامه ریزی برای مراحل بازسازی و تعداد نیروهایی که برای کمک باید اونجا مشغول به کار بشن رو برآورد کردن و قرار شد دو روز دیگه همه ی اون نیرو ها به شهر بدون شب بیان.
تمام چیزی که برای پا گرفتن حزب ون نیاز بود در حال آماده شدن بود. از تعلیم شاگردها گرفته تا بازسازی مقر حزب ون.دو روز بعد، گروه بزرگی از تهذیبگران حزب جیانگ، لان و نیه برای کمک به بازمانده های حزب ون در مقر شهر بدون شب جمع شدن. کار باز سازی خیلی زود شروع شد.

...........................

مقر حزب جین
برج کپور طلایی...
جین گوانگ یائو به شاگردی که پیام رو آورده بود نگاه کرد و با تعجب پرسید: "مطمئنی که اشتباه نمیکنی؟ توی شهر بدون بدون شب دارن کارای بازسازی انجام میدن؟!"
شاگرد سزش رو به نشانه ی تایید تکون داد و جواب داد: "بله ارباب جین... عده ای از تهذیبگرای سه حزب برتر نیه، لان و جیانگ دارن اونجا کار میکنن... بینشون تعدادی از باقی مونده های ون هم هستن..."
جین زیشون با عصبانیت غرید: "اون حرومزاده ها هنوزم زنده موندن... باید بهشون حمله کنیم و همشونو بکشیم... این لعنتیا نباید زنده باشن..."
جین گوانگشان در جواب حرف برادرزاده اش گفت: "ولی نمیتونیم این کارو بکنیم... انگار درست نشنیدی زیشون... اونا تنها نیستن... الان سه تا حامی بزرگ دارن... ما نمیتونیم اعتبارمونو به خطر بندازیم و با سه حزب برتر دیگه درگیر بشیم..."
جین زیشون دوباره فریاد زد: "عمو جان... ما نمیتونیم بزاریم دوباره اون حزب ون پا بگیره..."
جین زیشوان با صدای بلندی گفت: " زیشون... چه توقعی داری؟ که من بیام و درمقابل برادر نامزدم بجنگم؟ جدا از اینا... الان حزب گوسولان یکی از حامی های حزب ون شده، میتونی مقابل لان وانگجی مبارزه کنی و دووم بیاری؟ میتونی مقابل لان شیچن بایستی؟" با صدای بلندتری غرید: "میتونی مقابل نیه مینگجو بجنگی؟ اصلا تا به حال توی میدون مبارزه بودی؟ جنگیدنشونو دیدی؟" قدمی به پسرعموش نزدیک شد و با لحن عصبی در حالی که دندونهاش رو روی هم میفشرد غرید: "من بودم... من کنارشون جنگیدم... توی میدون نبرد هیچ رحمی ندارن... میخوای کل حزب جین رو از بین ببری؟!"
جین گوانگ یائو به برادرش نزدیک شد، دستش رو روی شونه ی جین زیشوان گذاشت و با لحن آرومی گفت: "حق با زیشوانه... ما نمیتونیم برعلیه سه حزب برتر دیگه کاری بکنیم. این کار عملا خود کشیه... میدونم داگه و ارگه توی جنگ هیچ رحمی ندارن..." برای لحظه ای برقی از شرارت توی چشمهاش درخشید، با همون لحن ملایم ادامه داد: "درضمن... فکر کنم فراموش کردی که وی ووشیان طرف اوناس. هیچ کدوم از ما یا حتی سه حزب برتر حریف وی ووشیان نمیشیم. پس بهتره آروم بگیری و بزاری یه فکر اساسی درموردش بکنیم."
جین گوانگشان حرفهای دو پسرش رو تایید کرد و گفت: "من دلم نمیخواد به سرنوشت حزب ون دچار بشیم. اگه با اون سه حزب دربیفتیم... خیلی از احزاب بر علیه ما میشن. حق با آیائو عه، باید فکر بهتری بکنیم."
جین زیشون که دید توی این بحث کم آورده غر غر کنان از سالن کپور طلایی خارج شد. خوب میدونست که حرف های پسرعموش حقیقت داره. اون عملا هیچ تجربه ی نبردی نداره.
با رفتن جین زیشون از تالار، جین گوانگ یائو رو به پدرش کرد و گفت: "پدر جان... اگه اجازه بدید من برای بررسی این موضوع و صحبت با ارگه به مقر ابر برم..."
جین گوانگشان سری تکون داد و با بی حوصلگی گفت: "آره میتونی بری..."

Transmogrifiction / تناسخ Onde histórias criam vida. Descubra agora