پارت سی و پنجم

95 31 8
                                    

آغاز نقشه

گوسولان
تالار اصلی

لان شیچن به آرومی وارد تالار شد و به سمت مهمونش رفت. به سختی خودش رو کنترل کرد و با لبخند گفت: "آیائو... چی شده که به اینجا اومدی!"
گوانگ یائو به طرفش چرخید و با چهره ی نگران به رهبر حزب لان نزدیک شد: "ارگه... شنیدم براتون اتفاق بدی افتاده بوده... کی جرات کرده به شما حمله کنه؟ خودم پیداش میکنم و به سزای اعمالش میرسونمش..."
لان شیچن با همون لبخند جواب داد: "نگران نباش آیائو... حالم خوبه. فقط کمی ضعیف شدم و هسته ی طلاییم کمی آسیب دیده..."
طبق نقشه زووجون باید وانمود میکرد که هنوز بیماره و هسته ی طلاییش آسیب دیده. قرار بود که جوری به گوانگ یائو نشون بدن که زووجون رو تقریبا زمین گیر کرده چون اون به خوبی از قدرت زووجون اطلاع داشت و میدونست حتی از هانگوانگجون خطرناکتره. حالا که ناخواسته باعث ضعیف شدن اون شده بود باید خیالش راحت میبود که نمیتونه جلوش رو بگیره و تبدیل به نقطه ضعف بزرگی برای لان وانگجی شده.
گوانگ یائو لبخند نگرانی زد و گفت: "ارگه... بهتره بیشتر مواظب خودتون باشید. اصلا دلم نمیخواد شمارو توی این وضعیت ببینم." اما فقط خودش میدونست که چقدر از این که تونسته لان شیچن رو ضعیف کنه راضیه.
با این حال شخصیت محافظه کار گوانگ یائو بهش اجازه نمیداد که به همین راحتی حرف زووجون رو درمورد ضعف انرژی معنویش باور کنه و به همین خاطر کسی رو مامور کرده بود تا درست توی همون لحظه به عنوان یه خائن به لان شیچن حمله کنه.
گوانگ یائو لبخندش رو حفظ کرد و به همراه رهبر حزب لان به سمت میز رفت تا برای نوشیدن چای بنشینن. لحظه ای که لان شیچن برای نشستن آماده شد مردی از پشت سر بهش حمله کرد. اما در کمال تعجب گوانگ یائو دید که رهبر حزب لان برای دفاع از خودش از هیچ نیروی معنوی استفاده نکرد و فقط با حرکات ساده ی شمشیرش با اون مرد مبارزه میکنه.
رهبر جدید حزب جین با دیدن این صحنه بلافاصله شمشیرش رو از غلاف بیرون کشید و به کمک برادرش رفت و با دو حرکت اون مهاجم رو از پا درآورد. با نگرانی بدن خسته و رنجور لان شیچن رو به خودش تکیه داد و گفت: "ارگه... ارگه حالت خوبه؟ تو خیلی ضعیف شدی باید بیشتر استراحت کنی... من میبرمت به اتاقت."
رهبر حزب لان به آرومی گفت: "نیازی نیست... از شاگردا میخوام که کمکم کنن. متاسفم که نمیتونم پیشت بمونم آیائو..." و به همراه دو شاگرد به سمت هانشی رفت.
"رهبر حزب جین..."
گوانگ یائو به طرف صدا چرخید و با استاد لان بزرگ روبرو شد. بلافاصله احترام گذاشت و گفت: "استاد لان بزرگ... ببخشید که مزاحم زووجون شدم. شنیدم که بهش حمله شده بوده برای همین اومدم بهشون سر بزنم."
لان چیرن نگاهی به چهره ی نگران مرد جوون کرد و گفت: "ممنون که اومدید... ایشون باید استراحت کنن. من تا دروازه ی اصلی همراهیتون میکنم..."
گوانگ یائو که میدونست نمیتونه با لان چیرن مخالفت کنه لبخندی زد و گفت: "ممنونم استاد لان..." و همراه لان چیرن به راه افتاد.
بعد از رفتن گوانگ یائو لان چیرن به سمت هانشی رفت. اونجا همه منتظر ایستاده بودن. با رسیدن استاد لان جین زیشوان بلافاصله احترام گذاشت و گفت: "استاد لان... اون آدم دوباره براتون دردسر درست کرد. کاملا میشه حدس زد که خودش به زووجون حمله کرد."
لان چیرن برای تایید سرش رو تکون داد و گفت: "درسته... منم همین فکرو دارم. وقتی دید که شیچن واقعا از انرژی مهنویش نمیتونه استفاده کنه از ترس آسیب زدن به برادرش و اینکه نکنه یکی از ما سر برسیم فورا اون مردو کشت. "
لان وانگجی تایید کرد و گفت: "همم... میدونست که من یا عمو هر لحظه ممکنه سر برسیم... برای همین خودش دست به کار شد... واقعا موجود منفوریه..."
لان شیچن از قسمت انتهایی اقامتگاهش که درواقع اتاق خوابش بود بیرون اومد و به عموی بزرگش احترام گذاشت. لبخندی زد و رو به برادرش گفت: "وانگجی... آروم باش... میدونم که دل خوشی ازش نداری اما... فعلا وقتش نشده. روزی که وقتش برسه بهش رحم نمیکنم..." اخمی بین ابروهای لان شیچن نشست و چهرش رو سرد و تاریک کرد.
جین زیشوان تایید کرد و گفت: "به راحتی پدرمون رو کشته و مادرم و بقیه رو زندانی کرده... دیگه دارم تحملمو از دست میدم."
هر چهار مرد مشغول حرف زدن بودن که شاگردی با عجله وارد شد. احترام گذاشت و گفت: "رهبر حزب... از حزب ون پیغامی اومده براتون..." و نامه ای رو به زووجون تحویل داد.
لان شیچن نامه رو باز کرد و بعد از خوندنش با عصبانیتی که ازش بعید بود گفت: " وانگجی... باید فورا به شهر بدون شب بری... برادرت به کمکت نیاز داره..."
لان وانگجی بلافاصله اطاعت کرد و به طرف شهر بدون شب حرکت کرد.
لان چیرن با تعجب به برادرزاده ی عزیزش نگاه کرد و گفت: "شیچن... چی باعث شده که تا این حد عصبانی بشی؟"
لان شیچن نفس پرحرصی رو بیرون داد و گفت: "یه پیام تهدید آمیز برای ون چیونگلین فرستاده شده... اون حزب تازه داره قدرتشو به دست میاره. نمیتونیم اجازه بدیم به همین راحتی مورد آزار آیائو قرار بگیره..."
جین زیشوان با ناراحتی گفت: "اگه اجازه بدید منم به اونجا میرم. نمیتونم مثل یه موش ترسو پنهان بشم..." و قبل از اینکه دو مرد دیگه فرصت مخالفت داشته باشن به طرف شهر بدون شب حرکت کرد.

Transmogrifiction / تناسخ Where stories live. Discover now