پارت سی و ششم

71 30 0
                                    

آغاز نقشه 2

مقر حزب لان
جینگشی...

لان وانگجی بدن تب دار وی ووشیان رو روی تخت گذاشت. با نگرانی کنارش نشست و به چهرش خیره شد: "وی یینگ... تو حالت خوبه؟ چه اتفاقی افتاده برات...!"
وی ووشیان نفسی زد و با صدایی که بیشتر شبیه ناله بود گفت: "لان ژان... آههههه... خیلی درد داره... نمیتونم تحملش کنم..."
لان وانگجی با تعجب به مرد جوون روبروش خیره شد و گفت: "چی داری میگی وی یینگ...!! تو چرا اینجوری شدی؟ نکنه این..."
وی ووشیان دستش رو گرفت و روی دیک سفت شدش گذاشت و گفت: "انگار بخاطر استفاده از قدرت هسته ی سرخمه... عموت گفته بود امکان داره یه تغییراتی توی بدنم ایجاد بشه..."
لان وانگجی از روی تخت بلند شد و برای چند دقیقه به عشقش خیره شد. از قبل تصمیمش رو میدونست «به هرقیمتی به عشقش کمک میکنه حتی اگه بهاش جونش باشه» با این فکر بلافاصله به تخت برگشت و با یه حرکت تمام لباس های مرد جوون رو توی تنش پاره کرد.
با دیدن اون بدن تب دار بی اختیار نفسی زد، روی بدن برهنه ی وی یینگش خم شد و شروع به بوسیدن و گاز گرفتن کرد. این اواخر فرصت زیادی برای انجام این کار نداشتن و این موضوع باعث شد که لان وانگجی کم کم کنترلش رو از دست بده، با ولع و حرص زیادی به گذاشتن مارکهای کوچیک و بزرگ روی پوست سفیدش مشغول شد. دستش رو پایین برد و دیک سفت شده ی وی ووشیان رو بین انگشتهای بلند و کشیدش گرفت و پمپ کرد. مرد جوون با هربار پمپ شدن دیکش ناله ی بلندی سرمیداد و کمرش رو تاب میداد.
لان وانگجی آروم دستش رو بین باسن وی ووشیان برد و به اون ورودی صورتی رنگ رسوند. با انگشتاش شروع به مالیدن و نرم کردنش کرد تا جایی که به راحتی دوتا از انگشتهاش داخل رفت.
با داخل شدن اون دو انگشت وی ووشیان ناله ی بلندی کرد: "آههههه... لان... لان ژان... انگشتات نه... من... د-دیکتو میخوام... زودباش..."
لان وانگجی آروم گفت: "ولی وی یینگ باید آمادت کنم وگرنه اذیت میشی."
وی ووشیان سرش رو تکون داد و گفت: "نه نمیشم... زود باش... اون دیک بزرگتو میخوام لان ژان..."
مرد جوون با دیدن این همه بی تابی فورا انگشتهاش رو بیرون کشید. رداش رو باز کرد، از تنش بیرون آورد و روی زمین انداخت. بین پاهای وی ووشیان خودش رو جا داد و کمر شلوارش رو باز کرد. با باز شدن شلوارش دیک نیمه سفت شدش بیرون اومد و خودش رو به رخ وی ووشیان کشید.
وی ووشیان با دیدنش زبونش رو روی لبهاش کشید و نالید: "ارگه... بدن فوق العاده ای داری... میتونم به راحتی تک تک عضله هاتو بشمرم... حتی دیکت کامل بلند نشده ولی بازم بزرگه... هوووف دیگه طاقت ندارم تا باهاش پرم کنی... عجله کن لان ژان... میخوام به فاکم بدی..."
لان وانگجی از طرفی احساس میکرد وی ووشیان عوض شده و تحت کنترل خودش نیست و از طرف دیگه شنیدن اون حرفا و دیدن اون بدن داغ تحملش رو تموم کرده بود. کمی دیکش رو پمپ کرد تا کاملا سفت بشه و بعد روی اون سوراخ تنگ تنظیم کرد و با ضرب واردش شد.
مکثی کرد تا وی ووشیان بتونه به اندازش عادت کنه و بعد با شدت شروع به حرکت دادن کمرش کرد. حالا اون حس شهوت شدید وی ووشیان انگار از محل اتصال بدنهاشون لان وانگجی رو هم درگیر کرده بود. هر لحظه شهوت بیشتری رو حس میکرد و بی طاقت تر ضربه های محکمی رو داخل ووشیان میکوبید.
اما در کمال تعجب وی ووشیان فقط با لذت ناله میکرد: "آههههه... لان ارگه... بیشتر... بیشتر میخوام... بیشتر و عمیقتر بهم بده..."
لان وانگجی حس عجیبی رو تجربه میکرد، تا به حال هیچکدوم از سکسهاشون به این اندازه شهوتش رو زیاد نکرده بود. از لحظه ای که دیکش رو داخل فرو کرده بود وی ووشیان 3 بار کامش رو خالی کرده بود و حالا با به اوج رسیدن و کام شدنش برای بار چهارم،لان وانگجی هم بالاخره به اوج رسیده بود. چند ضربه ی محکم دیگه داخل اون حفره ای که بخاطر کام شدن وی ووشیان تنگتر شده بود کوبید و بعد با فشار کامش رو داخلش خالی کرد.
بدن خسته و بی حالش روی بدن بی جون وی ووشیان سقوط کرد. هردو آهسته نفس نفس زدن. انقدر فشار وارد شده روی بدنهاشون زیاد بود که بدون اینکه متوجه بشن به خواب رفتن.

Transmogrifiction / تناسخ Where stories live. Discover now