1

4.4K 504 463
                                    

کلیداشو با خستگی از توی جیبش درآورد و در خونه رو باز کرد. "هی مامان من خونه‌یم"

تریشا"سلام عزیزم. کارت چطور بود؟"

زین" مثله همیشه خسته کننده."

تریشا" بیخیال پسر تنبل من. کار تو خیلی سادس و در ازاشم پول خوبی میگیری."

زین با قیافه ی فات د فازی به مامانش نگاه میکنه" واقعا مامان. گارسون بودن کار راحتیه؟!"

تریشا یکمی با خودش فکر میکنه" خب...شاید توی راحت بودنش یکمی زیاده روی کردم ولی بازم از اینکه گوشه ی خونه بشینی ک بهتره نه؟"

زین با خستگی" بله مامان درسته." خمیازه ای میکشه. "خب من دیگه برم بخوایم خیلی خسته یم. فعلا"

تریشا" باشه عزیزم ولی یواش برو که خواهراتو و پدرتو بیدار نکنی."

زین" چشم."

یواش از پله ها بالا رفت و به سمت اتاقش رفت که یه چیزی یادش اومد و فوری به سمت پایین برگشت.

زین" راستی مامان پری نیومد اینجا یا زنگی نزد؟؟"

تریشا" نه. چطور مگه؟؟"

زین" خب فردا سالگرد آشناییمونه و میخواستم ببینم شاید زنگ زده چون گوشیه خودم خاموش شده. خب مشکلی نیس ممنونم" لبخند گرمی به مادرش زد و برگشت و رفت سمت اتاقش.

گوشیشو به شارژ زد و یه دوش کوچیکی گرفت.

وقتی برگشت گوشیشو برداشت و شماره ی پری رو گرفت. درسته که یاعت یازده ی شب بود ولی زین خوب اون دخترو میشناخت و میدونست این ساعت سر شبه براش.

پری" هی زین. چطوری عزیزم"

زین" سلام پر. خوبی؟؟"

پری" مرسی. میگم نظرت چیه فردا بریم رستوران هالیدی."

زین" عالیه. فردا کارم زودتر تموم میشه میام دنبالت."

پری" نه نه لازم نیس خودم میام. فعلا زین."

زین" فعلا"

یکمی خیالش راحت شد لاقل مطمئن شد پری این روز مهم رو یادش نرفته.

***************************

صبح روز بعد با یه انرژی خاصی از خواب بلند شد و با خانوادش صبحانه خورد و رفت سر کار.

خب اگر امروز سالگرد آشناییه شما با دختر یا پسر مورد علاقتون بود انقدر انرژی داشتین. زین واقعا عاشق پری بود.

Accomplisher (Z.M)Where stories live. Discover now