21

1.2K 249 14
                                    

" باید بیشتر مراقبش میبودیم. نباید تنها ولش میکردیم. حالایم که غیبش زده." نایل همینطور با استرس دور سالن راه میره و دستاشو تو هوا تکون میده. شان و مارکوسم روی مبلا نشسته بودن. شان دستاشو روی سرش گذاشته بود و مارکوسم دستاشو روی زانوهاش گذاشته بود و کمرشو خم کرده بود.

شان دستاشو از روی صورتش برداشت و گفت" چکار کنیم؟"

نایل سریع برمیگرده سمت شان و دستاشو از هم باز میکنه" به نظرت باید چکار کنیم؟ ماشین که نداریم. اصلانم نمیتونیم بگیم کجا رفته."

مارکوس میگه" شاید چون لیام بهش گفت برگرده پیش خانوادش برگشته."

" نه وسایلش تو اتاقشن."

با صدای در هر سه تاشون برمیگردن سمتش. شان اخمی میکنه و از جاش بلند میشه ولی با دیدن زین و لیام اخماشو باز میکنه.

نایل با سرعت به سمت زین میره. بازوهاشو میگیره و همینطور که تکونش میده میگه" کجا رفته بودی احمق. هیچ میدونی چقد نگرانت بودیم."

" اومده بود پیش من."

مارکوس همینطور که به سمت اونا میاد میگه" کارت خیلی خطرناک بود زین. تو نباید تنهایی بری بیرون بخصوص حالا که تمام گرگینه‌ها دنبالتن."

شان دستشو به سمت زین دراز میکنه" حالایم اگر میشه سوییچ منو بهم پس بده."

زین مثله احمقا میخنده و میگه" اوپس ببخشید. بیا."

" بهتره دیگه‌یم ماشین منو ندزدی."

" ببخشید ولی میدونستم اگر ازت اجازه میگرفتم نمیزاشتی برم پس منم بی اجازه رفتم."

" تو خیلی کله شق‌تر از اونی هستی که فکر میکردم."

مارکوس با سر به لیام اشاره میکنه و میگه" تو خوبی لیام؟"

" آره." رو به بقیه مگه" بچه‌ها باید صحبت کنیم."

"درمورده؟"

" بریم تو سالن مذاکره اونجا میگم." پشتشو به بقیه میکنه و به سمت سالن مذاکره حرکت میکنه.

شان و نایل نگاهی به هم‌ میکنن و دنبالش میرن.

زین دو به شک بود که بره یا نره. مارکوس وقتی میبینه زین وایساده بهش میگه" بیا دیگه."

" شاید من نباید اونجا باشم."

لیام سرشو از سالن بیرون میاره میگه" چرا تویم باید باشی."

مارکوس نگاهی به زین میکنه و شونه‌ای بالا میندازه.

اون سالن از داخل خیلی بزرگتر از چیزی بود که زین فک میکرد. هیمنطور دور خودش میچرخه و اطراف سالن رو نگاه میکنه. در بالای سالن یه پله‌ی کوچیک میخورد و به پنج تا صندلی با پشتی‌های بلند سنگی ختم میشد. میتونست حدس بزنه اونا مال چه کساییه.

Accomplisher (Z.M)Where stories live. Discover now