11

1.4K 283 121
                                    

تق تق

زین" کیه؟؟"

هری" منم زین."

زین" نایل گفته درو رو هیچ کدومتون باز نکنم."

هری" آره میدونم ولی نگران نباش الآن میتونی باز کنی. ایوا و تایلر رفتن ماهایم حالمون خوبه کاری باهات نداریم."

زین بلند میشه و به سمت در میره. درو به آرومی باز میکنه و سریع میره عقب.

هری با نیش بازش میاد تو و میگه" نترس بابا من کاریت ندارم." دستاشو از هم باز میکنه و ادامه میده" نگا، من همون هریم. پس کاری باهات ندارم."

زین تک خنده‌ای میکنه.

هری" دستت خوبه؟؟"

زین" آره چیزیش نشده. فقط یه بریدگی کوچیک بود."

هری" ولی دیدی همون بریدگی کوچیک چه قش قلقی به پا کرد."

زین با خنده‌ی کوچیکی سری تکون میده.

هری" ماها میخوایم بریم توی زیر زمین یکم فوتبال بازی کنیم. تویم میای؟؟"

زین" فوتبال؟؟ ساعت چهار شب."

هری" خب امروز هممون خیلی بی فعالیت بودیم هنوز خسته نشدیم که بخوایم بخوابیم."

زین یکمی فکر میکنه. هنوز به خاطر پری ذهنش درگیره. حوصله‌ی شلوغی و سروصدا رو نداره پس با صدای آرومی میگه" نه من حوصله ندارم. شماها برین."

اخم کوچیکی بین ابروهای هری شکل میگیره. با دقت بیشتری به صورت زین نگاه میکنه. میدونست یه چیزی این پسر رو اذیت میکنه.

هری" زین، مشکلی پیش اومده؟؟"

زین" نه."

هری" یه چیزی ناراحتت کرده. میخوای درموردش حرف بزنی؟؟ من راز نگه دار خیلی خوبیم."

زین میره تو فکر. باید بهش میگفت؟؟ به هری اعتماد داشت. برطبق تجربه‌ای که تا آلان کسب کرده بود فهمیده بود هری خیلی خوب افرادو آروم میکنه.

سری تکون میده و میگه" آره یه چیزی هست. درموردِ......درمورد..."

هری درو میبنده و دست زین رو میگیره و میره سمت تخت. دوتایی با هم روی تخت میشینن.

هری" حالا بگو."

زین" تو بار اول منو توی خیابون وقتی بهت خوردم دیدی دیگه. من اون موقع داشتم میرفتم به یه رستورانی تا....." نفسی میکشه و ادامه میده" تا دوست دخترمو ببینم."

هری" آره که رفتی به یه رستورانی به اسمِ....آممم وایسا هالید؟؟ هیلدا؟؟"

زین" هالیدی."

هری بشکنی میزنه" آره هالیدی. که بعد اونجا انگار از یه چیزی ناراحت شدی و برگشتی. البته با گریه‌ی شدید."

Accomplisher (Z.M)Where stories live. Discover now