20

1.3K 258 62
                                    

" امکان نداره به همین راحتی ولمون کرده باشن. حتما یه کاسه‌ای زیر نیم کاسش." شان همینطور که زخمای پشت نایل رو تمیز میکرد گفت.

همشون توی اتاق شان و نایل بودن به زخماشون میرسیدن.

نایل که روی سینک خم شده بود و پشتش به شان بود که بتونه زخماشو تمیز کنه گفت" معلومه. نمیشه بی دلیل همیچین کاری بکنن. آخ شان آروم."

" بخشید لاو. خب دلیلشون چیه؟ آخه محض رضای خدا اونا کلیدای قفسای قدرتمتدترین گرگینه‌هارو دادن به دشمنمون."

مارکوس که بدون شلوار کنار وان نشسته بود و زخمشو بخیه میزد گفت" دلیلش نمیتونه فقط ناراحتیش از دست لیام باشه."

شان میگه" ولی به اینم دقت کنیم که لویی خیلی با حرفای لیام شکست. حرفاش خیلی شکننده بو..." حرفش تموم نشده بود که لیام وارد اتاق شد.

خوب میدونست اونا درمورد چی صحبت میکردن پس میگه" لازم نبود حرفتو قطع کنی بگو هر چی میخوای. میدونم کارم افتضاح بوده و حقمه که لویی ولم کرده."

" نه ببین لیام تو..آممم خب تو فقط.."

" هیچی نیست که بشه باهاش کاری که من کردم رو توجیه کرد. پس بهتره زیاد به خودت فشار نیاری." لباسشو درمیاره و توی آیینه به خودش نگاه میکنه. پشت کمرش بریده شده بود. همینطور چندجا از بازوهاش. برای بازوهاش مشکلی نبود ولی نمیتونست پشت کمرشو تمیز کنه.

زین روی تخت نشسته بود و به اونا نگاه میکرد. وقتی میبینه لیام کمک میخواد بلند میشه که بره سمتش ولی مکث میکنه. شاید لیام کمک نخواد. دوباره نگاهش میکنه. اینطور که به نظر میرسید خیلی به کمک احتیاج داره.

با تردید به سمت لیام‌ میره. با دست راستش پشت دست چپش رو مالش میده و میگه" آمم لیام اگر بخوای میتونم برای زخم پشتت بهت کمک کنم."

لیام چند لحظه به زین نگاه میکنه و بعد با تردید میگه" اگر ب..تونی که خیلی خوب میشه."

زین سری تکون میده و یکی از دستمالارو برمیدازه. ضدعفونی میکنه و به سمت لیام میره. پشتش وایمیسته و آروم دستمالو روی زخمش میکشه.

مارکوس در حال انجام کارش بود که یهو یه چیزی یادش میاد و میگه" راستی. اون شبی که تو و لویی با هم دعوا کردین چون ماها با زین تنهات گذاشتیم، من نصف شب یه چیزی حس کردم. انگار قدرتم داشته یه کارایی میکرده. حس کردم فعال شده ولی خیلی خسته و کلافه بودم و حوصلم نیومد بیدار شم. شاید نیروی من لویی و هری رو از خود بیخود کرده. شاید کارایی که دارن میکنن دست خودشون نیست."

شان میگه" نه نمیشه. قدرت تو جوری نیست که بتونه افراد رو کنترل کنه. فک نکنم به خاطر قدرتت باشه."

لیام یهو خودشو از زیر دست زین میکشه بیرون و میگه" چرا دارین دنبال دلیل میگردین. بابا دلیل رفتنشون منم. همش تقصیر من بود. کاملا به لویی حق میدم که رفته. اگر شماهایم برین بهتون حق میدم. حق میدم که دیگه هیچ کی نمیخواد باهام زندگی کنه." یکی از دستاشو به دیوار تکیه میده و دست دیگشم روی چشماش میکشه.

Accomplisher (Z.M)Where stories live. Discover now