38

1.2K 230 351
                                    

بعضی افراد هستن که فکر میکنن از همه قوی‌ترن و میتونن از پس هر مشکلی بربیان، ولی وقتی یکی قوی‌تر از خودشون پیدا میشه میفهمن، نه هر چقدرم بگذره بازم قوی‌تر از من وجود داره.

زین و لیام آلان تو همین وضعیتن. سه روز از زمانی که به جنگل اومدن میگذره و توی این مدت نه تونستن خارج بشن و نه جواب قطعی از ژئوبال گرفتن.

هروقت به چند قدمیه فرار نزدیک میشدن گیر میوفتادن. همه چی بهم ریخته بود و هیچ کدوم نمیدونستن باید چکار کنن.

آلانم ساعت چهاره شب بود و اونا تازه وارد غار شدن تا از نور خورشید در امان باشن.

لیام روی زمین میشینه پشتشو به دیوار تیکه میده و پاهاشو باز میکنه تا زینیش بین پاهاش بشینه. زینم بین پاهاش میشینه و پشتشو به سینه‌ی لیام تکیه میده.

به لطف آتیشی که اژدها براشون درست کرده آلان میتونستن کامل غارو ببینن.

لیام دستاشو دور کمر باریک زین حلقه میکنه و زینم دستاشو روی دستای اون میزاره و راحت لم میده.

هیچ کدوم حرفی برای زدن نداشتن. از بس استرس و دلهره داشتن که دیگه هیچ حرفی برای گفتن به ذهنشون نمیرسید.

فردا شب گرگینه‌ها به دوستاشون حمله میکردن اونوقت اونا اینجا نشستن و هیچ کاری از دستشون برنمیاد. اگر نمیرفتن دیگه نمیتونستن خودشونو ببخشن.

لیام همینطور که فکر میکنه چونشو روی سر زین میزاره و زینم با انگشتاش بازی میکنه که یهو یه چیزی حس میکنه. یه چیز جدیدی رو در وجودش حس میکنه که قبلا نبوده. یه چیزی مثله یه نیروی خاص و غیر طبیعی.

درست دوثانیه بعدش احساس میکنه اون نیرو به یه چیزی گره خورده و داره دورش میپیچه.

کاملا میتونست حرکات نیرو رو حس کنه و میفهمید داره به یه نیروی دیگه میپیچه.

انقد فکرش درگیره که نمیفهمه لیام نفسشو تو سینش حبس کرده و تمام فکرش به اینه که نیروش داره به نیروی کسی پیوند میخوره.

"ز..زین..." با تمام تلاشش دهنشو باز میکنه و اسمشو صدا میزنه.

ولی زین که نمیفهمه اینجا چه خبرا با بهت سرشو کج میکنه و میپرسه" لیام یه چیزی تو وجودم حس میکنم. انگار نیرومه و داره به یه چیزی میپیچه. این چیه؟"

لیام با بهتی که تو چشماش معلومه به چشمای زین زل میزنه و به سختی دهنشو باز میکنه و میگه" او..اون چیزی که نی..نیرو..نیروت داره بهش میپ..میپیچه نیروی م..من..منه..." با این حرف زینم چشماش گرد میشن و با بهت داد میزنه" چییی؟ چرا باید به نیروی تو گره بخو..."

یه لحظه اخم میکنه و نگاهشو از چشمای اشکیه لیام میگیره به روبروش نگاه میکنه.

خوب یادشه وقتی بار اول درمورد پیوند خوردن دوتا جفت شنید گفته بودن پیچیدن چیزی دور نیرو رو حس میکنی و زینم دقیقا همین احساس رو داشت.

Accomplisher (Z.M)Where stories live. Discover now