از وقتی شان و لویی به داخل عمارت برگشتن پانزده دقیقه میگذشت ولی هیچ کس حرفی برای گفتن نداشت. همه گیج بودن و نمیدونستن باید چیکار کنن.
باید برای جنگ میرفتن ولی دیگه هیچ شانسی برای برد نداشتن. از طرفی هم وجدانشون بهشون اجازه نمیداد تسلیم بشن.
تنها امیدشون کمک حیوونا بود که همونم از دست دادن. تعدادشونم خیلی کمتر شده بود.
تالیا نگاهی به ساعت میندازه. فقط یک ساعت و نیم دیگه وقت داشتن و بعد گرکینهها بهشون حمله میکردن.
پس شروع میکنه به حرف زدن تا اون سکوت عذاب آور رو از بین ببره" بچهها ساعت شیش و نیمه و ما کمتر از دوساعت برای برنامه ریزی وقت داریم."
هری با صدای گرفتش میگه" برنامه ریزی برای چی؟"
" برای جنگ. تعدادمون کمه و بدون یه نقشهی دقیق نمیتونیم دووم بیاریم."
بقیه بهم نگاه میکنن ولی بازم چیزی نمیگن. فکراشون درگیرتر از این حرفا بود که بتونن نقشه برای جنگ بگن. هیچ کسی فکرش خوب کار نمیکرد.
تالیا از جاش بلند میشه و میگه" زود باشین. نمیتونیم همینجوری باهاشون روبرو شیم. باید یه نقشهای سرهم کنیم."
شان میگه" آلان هیچ فکری به ذهنای ما نمیرسه. داغونتر از این حرفاعیم."
" باشه. پس خودم فکر میکنم و یه نقشهای میکشم." اینو میگه و شروع میکنه به راه رفتن توی سالن.
توی این مدت همه با سکوت تمام به تالیا که عمیقا در فکر بود نگاه میکردن.
بعد از ده دقیقه برمیگرده سمت هری و میگه" هری تو میتونی مقدار آتیش و گرمای یه انفجار رو زیاد کنی؟"
" آره."
" خوبه. اگر بتونیم یه کاری کنیم که یه انفجار نزدیکشون رخ بده میتونیم تلاشی برای سوزوندشون انجام بدیم."
مارکوس سرشو تکون میده و میکه" نمیشه. برای اینکار احتیاج به مواد منفجده داریم که ماها نداریم و اگرم بخوایم گیر بیاریم خیلی وقتمون رو میگیره."
" خب میتونیم از یه چیز دیگه که قابل اشتعاله استفاده کنیم. مثه الکل."
" کجا میخوای بزاریش که نتونن ببیننش؟"
" زیر زمین. کندن زمین خیلی وقتمون رو نمیگیره اگر تعدادمون زیاد باشه."
شان که انگار از این ایدهی تالیا خوشش اومده میگه" اگر یه کسی باشه که بتونه خاک رو جابهجا کنه چی."
مارکوس میگه" آریانا میتونه. اون تواناییش خاکه و این یعنی میتونه در عرض یک ثانیه چند متر زمینو بکنه."
تالیا دست به سینه وایمیسته و میکه" خیله خب دیگه اینم از این یکی مشکل. فقط یه موضوع دیگه اینه که چجوری زیر آتیش نگهشون داریم. وقتی آتیش زیاد بشه مطئنن فرار میکنن."
YOU ARE READING
Accomplisher (Z.M)
Horror"من میتونم کاملت کنم لیام." "نمیخوام. چون اونم همینو میخواست ولی من نتونستم ازش محافظت کنم، اگر تو روهم از دست بدم..." "من خودم کسیم ک قراره از تو محافظت کنه." [Completed]