Accomplisher (Z.M)

9

آروم در میزنه.

مارکوس" کیه؟؟"

لیام"منم."

مارکوس" چیه؟؟"

لیام" میشه با هم‌ حرف بزنیم."

در به آرومی‌ باز میشه و مارکوس از پشتش سرک میکشه.

لیام چند لحظه بی هیچ حرفی به مارکوس نگاه میکنه و بعد به آرومی‌ میپرسه" میشه بیام تو؟؟"مارکوس از جلوی در کنار میره و لیام وارد اتاق میشه.
مارکوس درو میبنده.

لیام" همیشه از اتاقت خوشم میومد. پر از قفسه‌های کتابه."
مارکوس فقط سری تکون میده. میدونست لیام برای عذرخواهی اومده. همیشه وقتی میخواد عذرخواهی کنه اول حرفای بیربط میزنه. ولی انتظار نداشت انقد زود برای عذرخواهی بیاد.

به تختش اشاره میکنه" میخوای بشینیم."

لیام سری تکون میده و اون دوتا باهم میشینن.

لیام" ببین مارکوس من.... من معذرت میخوام. کارم خیلی اشتباه بود. نباید باهات اونجوری صحبت میکردم. ببخشید. میدونم تو اینکارو به خاطر خودم‌ کردی ولی من خیلی احمق بودم که اونجوری باهات برخورد کردم. در کل من واقعا متاسفم. نمیخواستم ناراحتت کنم."

مارکوس" نه کار منم احمقانه بود نباید موضوع به اون مهمی رو از تو مخفی میکردم. از حالا به بعدم همچین کاری نمیکنم."

لیام" تو اینکارو به خاطر من کردی. چون.... نمیدونم شاید واقعا خیلی داغون میشم. خب از شانس بده تویه. فقط تو بودی که منو توی اون دوران دیدی و مجبور و بودی باهام سر کنی."

هر دوباهم میخندن و مارکوس میکه" آره از شانس بده من چون اون حالتات خیلی بدن. درست مثله یه تدی بر بی دفاع میشی." مارکوس اینو میگه و شروع میکنه به خندیدن و لیام با تعجب نگاش میکنه.

لیام" هی بیخیال. من؟؟" مارکوس سری تکون میده و لیام ادامه میده" پس خوبه که اون موقع لویی نبوده تا دستم بندازه." بعدش لیامم مثله مارکوس شروع میکنه به خندیدن.

بعد از اینکه کلی میخندن لیام به مارکوس نگاه میکنه و میپرسه" منو میبخشی؟؟"

مارکوس دستشو میزاره روی شونه‌ی لیام" معلومه."

لیام" ممنون. میدونی مارکی شماها مثله برادرایی هستین که هیچ وقت نداشتم. از همتون به خصوص خودِ تو ممنونم. تو توی خیلی از مشکلاتم بهم کمک کردی."

مارکوس" ماهایم خیلی از چیزایی که آلان داریم رو مدیونه توییم لیام. اگر به خاطر تو نبود منم آلان اینجا نبودم، همینطور نایل یا لویی."

لیام دستاشو باز میکنه و مارکوس رو به یک بغل برادرانه دعوت میکنه. مارکوسم دستاشو باز میکنه و لیام رو سخت در آغوش میکشه.