33

1.3K 243 162
                                    

آروم در اتاق رو باز میکنه که اگر تالیا هنوز خوابه بیدارش نکنه. سرش و شونه‌هاشو داخل میبره و نگاهی به داخل اتاق میندازه.

تالیا روی تخت نشسته و پاهاشو ازش آویزون کرده‌. یکی از تیشرتای مارکوس تنشه که یکم از روناشم پوشونده.

همین که مارکوسو میبینه پتو رو روی بقیه‌ی پاهاش که برهنس میندازه.

" من میتونم بیام تو."

تالیا با دستش به کل اتاق اشاره میکنه و میگه" آره اینجا که اتاقه خودته."

مارکوس با لبخندی وارد میشه و آروم درو میبنده. به سمت تخت میره و با فاصله از تالیا میشینه.

سعی میکنه خیلی بهش نزدیک نشه چون احساس میکنه تالیا هنوزم از اتفاق دیشب خوشحال نیس. پس سعی میکنه با کاراش معظبش نکنه.

تالیایم وقتی مارکوس میشینه یکم تو جاش جابه‌جا میشه و موهاشو پشت گوشش میده. سعی میکنه تا جایی که میتونه نگاهشو از مرد بگیره و تو چشماش نگاه نکنه.

مشکلی با اتفاق دیشب نداش فقط یکم خجالت میکشید. دهنشو باز میکنه که چیزی بگه ولی سریع ساکت میشه. بهتره سر بحثو باز نکنه.

با خودش فکر میکنه اگر مارکوس بخاطر اتفاق دیشب ناراحت باشه چی؟ اگر نخواد دیگه درموردش صحبت کنه چی؟ تالیا واقعا از حسی که دیشب گرفته بود خوشش اومده بود.

شاید هیچ وقت اعتراف نکنه ولی اون از مارکوسم خوشش میاد و فکر میکنه اون جذابه. از نظر تالیا مارکوس مردی مهربون و عاقله و هیچ وقت هیچ کاری رو بدون فکر انجام نمیده. البته بجز کار دیشبشونو.

مارکوس اون طرف وضعیتش مثله تالیا بود. اونم منتظر بود تالیا چیزی بگه. دلش میخواست ازش بپرسه نظرش درمورد دیشب چی بود. از یه طرف نمیدونست چجوری سر بحث رو باز کنه و از طرفیم میترسید تالیا بخاطر سکس دیشبشون از دستش ناراحت باشه.

ولی وقتی یکم بیشتر با خودش فکر میکنه میبینه آلان هیچ ردی از ناراحتی یا عصبانیت تو چهره‌ی دختر نیست پس شاید مشکلی نداره.

روشو اونطرف میکنه و خیلی آروم و زیر لب میگه" خیله خب مارکوس تو از پسش برمیای زود باش."

تالیا که صدای پچ‌ پچی شنیده فوری میگه" چیزی گفتی؟"

مارکوس با دستپاچگی میگه" آمم آره من..خب..هوف." مکث میکنه تا جملاتشو کنار هم بچینه.

" من بخاطر اتفاق دیشب ازت معذرت میخوام تالیا. درواقع خیلی مست بودم و اصلا نمیفهمیدم دارم چکار میکنم. خلاصه اینکه من واقعا متاسفم. اگر اذیت شدی یا اینکه از من عصبانی هستی. حقم میدم باشی چون من..خدایا." دستاشو روی سرش میزاره و روی زانوهاش خم میشه.

تالیا همینطور به مارکوس نگاه میکنه و حرفی نمیزنه.

مارکوس دوباره سرشو بالا میاره و میگه" کلا اینکه ببخشید."

Accomplisher (Z.M)Where stories live. Discover now