31

1.3K 249 185
                                    

بلاخره زمانش فرارسیده بود. امروز زین و لیام میخواستن برن و خانواده‌ی زین رو ملاقات کنن.

آلان سه هفته از زمانی که تبدیل شده میگذره. همچنین یک هفته‌ای میشه که داره آموزش میبینه و آلان کاملا به فنونی که یک خوناشام باید بدونه آگاهه.

دیگه نسبت به خون انسان تحریک نمیشه و میتونه جلوی خودشو بگیره. یک شب که به شکار رفته بودن، زین آدما رو نکشت و با خون حیوانات سیر شد و این پیشرفت خوبی بود. حداقل یکی از بزرگترین مشکلاتش از بین رفته بود.

آلانم روی تختش نشسته و به یک نقطه‌ی نامعلوم خیره شده. خیلی برای دیدن خانوادش استرس داره. اگر اونا ازش فرار میکردن چی؟ اگر از خونه بیرونش میکردن چی؟ اگر خود زین بهشون صدمه میزد چی؟ تمام این افکار مثله خوره به جونش افتادن و در حال خوردن مغزش هستن.

لیام درمورد همه‌ی واکنش‌هایی که ممکنه خانوادش نشون بدن بهش گفته. اینکه آدما در مواقعی که احساس خطر میکنن ممکنه عکس العمل‌های عجیبی نشون بدن.

لیام تو این مدت خیلی به زین کمک کرد پس اونم آلان باید قوی باشه. با ضعیف بودن و ترسو بودن نمیتونه جواب خوبیه لیام رو بده.

پس دستاشو روی پاهاش میزاره و بلند میشه و به سمت آینه‌ی گوشه‌ی اتاقش میره.

روبروی آینه تیشرتش رو مرتب میکنه و دستی به موهاش میکشه.

با صدای در برمیگرده و میگه" بیا تو."

لیام به همراه پگاسوس روی شونش وارد میشه. زین نگاهی به سرتاپاش میندازه. یکی از لباسایی که زین براش خریده رو پوشیده. یه تیشرت قرمز ساده که عضلات بازو و سینشو نمایان میکنه. به همراه یه شلوار جین نه چندان چسب.

لیام دستاشو از هم باز میکنه و میگه" چطوره؟"

زین انگشت اشاره و شصتشو به شکل دایره‌ای کنار هم میزاره و میگه" پرفکت."

لیام میخنده و میگه" خودتو نگاه کن. خیلی خوشتیپ شدی. این شلوار جین خیلی تو پات قشنگه."

زین میخنده و میگه" مرسی. فکر کنم بهتره از حالا به بعد اینجوری لباس بپوشین. همتون. اون شنلای سیاه مسخره رو برزین دور."

لیام بازم میخنده و میگه" چشم آقا. عمر دیگه‌ای نیست."

زین دست به سینه روشو از لیام میگیره و در حالی که سعی میکنه نخنده میگه" نه نیست."

لیام ظربه‌ای به شونه‌ی زین میزنه و هر دو با هم میخندن.

" خب بریم؟"

زین سری تکون میده و میگه" بریم."

چند دقیقه‌ی بعد اونا توی ماشین بودن. زین بخاطر اینکه آدرس خونه رو میدونست پشت فرمون نشسته بود و لیامم کنارش سرشو از پنجره بیرون داده بود.

Accomplisher (Z.M)Where stories live. Discover now