5

1.8K 321 101
                                    

زین و دنیا باهم از پله ها پایین اومدن و به سمت بقییه که منتظرشون بودن رفتن.

همه زین رو یه دور در آغوش گرفتن تا اینکه نوبت تریشا شد که گفت" خیلی مراقب خودت باش پسرم و غذاهای خوب خوب بخور. مایم قول میدیم که بیایم و بهت سر بزنیم."

زین"نه." سریع گفت و باعث شد دنیا بزنه توی سر خودش.
زین سعی کرد قانعشون کنه" راستش من اونجا تا دیر وقت باید کار کنم و وقتی بیام خونه خیلی خستم و صددرصد نمیتونیم خیلی همو ببینیم و خب شماهایم مجبورین از صبح تا شب یا تو خونه باشین یایم برین بیرون که این کارارو میتونین همینجایم بکنین. در نتیجه اونجا اومدن منجر به دیدن من نمیشه."

ولیحا" خب دلمون برات تنگ میشه زینی."

زین لبخند گرمی به خواهرش میزنه و گونشو میبوسه" میتونیم با اسکایپ باهم ارتباط برقرار کنیم و درزم من که برای همیشه نمیرم، برمیگردم."
ولیحا لبخندی میزنه و باشه‌ای میگه.

زین از همه خداحافظی میکنه و چمدونشو برمیداره و به سمت ماشین میره.

وقتی به عمارت میرسه ماشین رو دوباره توی همون اتاقی که بود میزاره. مثه اینکه فقط لویی ماشین داشت چون هیج ماشین دیگه‌ای اونجاها نبود. به سمت اتاقی که راه پله توش بود رفت. همونطور که بهش گفته بودن خیلی حواسش بود که کسی اون دوروبر نباشه. دستشو روی دیوار کشید و درو باز کرد. " عالیه حالا با این تاریکی چیکار کنم." میبینه هیچ کاری به ذهنش نمیرسه پس با احتیاط میره داخل و درو میبنده.

" خب زین فقط حواست باشه فاصله ی پله ها چقدر بود که مبادا کله پا بشی." به خودش میگه و با احتیاط پایین میره. به خاطر تاریکی نمیبینه که یکی از پله ها گوشش شکسته و درست پاشو میزاره اونجا و با کله باقی پله هارو پایین میاد.

وقتی به در میرسه با درد دست میکشه به سرش و دوباره شروع میکنه به فوش دادن به زمین و زمان.
وقتی یکم‌ آرام‌ میشه از جاش بلند میشه و داخل میشه و لویی، هری و نایل رو جلوش میبینه. اون سه تا با تعجب به زین که قیافش داغون شده نگاه میکنن.

هری" تو حالت خوبه زین؟؟"

لویی در حالی که میخنده" چه فوشی دادی."

زین" فکر کنم پنج تا پله ی آخر رو با سر اومدم پایین چون یکی از این پله های فاکی خراب بود و منم تو این تاریکی ندیدمش."

هری" خب مگه گوشیت چراغ قوه نداره." هری اینو با قیافه‌ی پوکر فیسش میگه.

زین یکم فکر میکنه و میزنه تو سر خودش" ای احمق بی‌ عقل. چرا به فکر خودم نرسید." اون سه تا آروم به زین میخندن و نایل میگه" خب بیخیال. لابد میخوای شروع کنی به فوش دادن به خودت."

لویی یهو یادش میاد و رو به زین میگه" ماشینم که سالمه؟؟"

زین سویچو میده به لویی و میگه" آره بابا یه خطم روش نیوفتاده."

Accomplisher (Z.M)Where stories live. Discover now