Part 4

2.3K 429 7
                                    

دید یونگی
از جواب های تکراری جین خسته شده بودم چقدر دیگه باید زجر کشیدن  نامجون رو جلوی چشمام ببینم.

جین حتی قبول نکرد به معبد اعظم برن تا بفهمن که جفت شدنشون تایید شده هستش یا نه.

منو جین با ته و نامجون از بچگی باهم بزرگ شدیم و خانواده هامون با دوست و داخل یه سری کار ها همکاری میکنن .

البته چندتای دیگه هم هستن وقتی خیلی کوچیک بودم دیدم بچه هاشون رو ولی چون ما تقریبا سِنامون بهم میخورد باهم بیشتر در ارتباط بودیم تا الان
بین جین و نامجون قبل از ازدواج خیلی خوب بود خیلی باهم صمیمی بودن اما الان با اینکه باهم زندگی میکنن
حتی کم پیش میاد سلام کنن.

از بار خارج شدم . با حوصله رانندگی میکردم به خونه ی خودم رسیدم .چندسالی هستش که زندگی مستقل دارم

سوییچ رو دادم به نگهبان تا ماشین رو ببره پارکینگ
خودمم رفتم سمت در ورودی....

در اتاق رو باز کردم و سریع وارد حموم شدم ،دوش گرفتم ، اومدم بیرون و حوله رو دور کمرم پیچیدم .
و روی کاناپه گوشه اتاقم لم دادم.

به عکس بزرگی که رو دیوار روبرویی بود نگاه کردم و لبخندی زدم عکس خانوادگیمون بود .خانواده بزرگ مین.

مادرم یه امگاست اون خیلی خوشگله و پدرمم خوناشام
و من خوناشام بدنیا اومدم .از پدر بزرگم شندیم که از وقتی بین ومپایر ها و گرگینه ها صلح ایجاد شد همه چیز خوب پیش رفت .
حتی بعضی از جفت ها یک نوع نبودن مثل پدر و مادر من .

در سرزمین ما یک معبد اعظم وجود داره که همه به اونجا میرن تا جفتشون توسط پیر زنی که اونجاست و به وسیله چند تکه سنگ شگفت انگیز تایید بشه .

نفهمیدم کی خوابم برد که با صدای کوبیده شدن در بیدار شدم خواب سنگینی دارم و باید بکوبن درو تا من بیداربشم.
_بیا داخل
+یونگی شی شام حاضره الان میل میکنین؟؟
_اره الان میام.

جیمین

بخاطر اون خوناشام احمق کلی تنبیه شدم . کلی کار باید انجام بدم . وقتی که از اون سالن بیرون اومدم تا برم پیش هوسوک هیونگ پیداش نکردم .
از چندتا همکلاسی هام پرسیدم اونا گفتن بخاطر
ضربه ای که به سرش خورده بیهوش شده و بردنش خونه تا استراحت کنه
خیلی نگرانش بودم .

چند روزه نیومده از رئیس دانشگاه پرسیدم گفتش جای نگرانی نیست فقط چند روز رفته که خوب استراحت کنه و حالش خوب بشه .

اون کارایی که استادپیرمون ازم خواست رو انجام دادم
یه مشت تحقیق های الکی
هوفففففففف واقعا چرا آنقدر رو مخ بود این ؟؟؟

به سمت راهروی اصلی رفتم تا بعد از چند روز تاخیر نتایج امتحان  اولین روز رو که استاد کیم گرفته بود رو ببینم .
خیلیا اونجا جمع شده بودن.جلوتر رفتم تا دید بهتری داشته باشم .

یکی از کارکنا اومد و صفحه نمایش بزرگی که اونجا بود رو روشن کرد و رفت .

سریع چشمم به نمره الف خورد .چشمام گرد شد
اون.....او..ن اسم من نبودددد؟؟؟!!!
پایین اسمم رو دیدم که اسم هوسوک هیونگ بود لبخندی زدم .

نمره هارو نگاه کردم وااای باورم نمیشد که ۱۰۰شدم هیونگ ۸۵شد و بقیه همه پایینه ۳۵بودن .

یهو کسی بهم حمله کرد و یقه لباسم رو گرفت و داد زد
تو چطور جرعت کردی نمره بالاتر از من بگیرییییی هاااااا

بازم از ترس نمی‌تونستم حرکت کنم و یا حتی حرف بزنم
از بچگی همینجور بودم موقع ترس هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم .
_توی احمق با اون بتای هرزه چطور جرعتتتت کردینننن
جوابمووووو بده
از سکوتم عصبانی تر شد و می‌خواست مشت بزنه به صورتم که یهو همه شندین صدای استادم کیم برگشتیم سمتش

*مایکل فکر کنم اینجا تعهد امضا کردی که حتی دستت به امگا ها نخوره ولی مثل اینکه پای بند نبودی
و اخم وحشتناکی کرد که من هم ترسیدم .

_اخه اون....او.....اون حق این کارو نداشت
و زیر لب هرزه ای گفت .

استاد کیم با خونسردی کامل گفت
*جوری حرف نزن که فقط نیم نمره ازش کمتر شدی
پس خفه شو و دیگه اذیتش نکن.
با همه ی شما هستم اینجا حق ندارید به امگا یا بتایی آسیب برسونید فهمیدین؟؟

فهمیدم که مقصد حرفش شامل کار اون خوناشام هم میشه
*نشنیدم فهمیدین؟؟؟
همه با هم گفتن بله و اون پسر من رو ول کرد .


مرسی که میخونینننن
دوستوننننن دارممممممم 💜💜💜💜
💜💜💜

The best mistakeWhere stories live. Discover now