بعد از ظهر
نامجون زنگ زد به تهيونگ
-تهيونگ برو دنبال جيمين به يونگي هم گفتم سر راهش جيهوپ رو سوار کنه+باشه هيونگ
-خوبه منو جينم داريم راه ميوفتيم شمام سريع بياين منتظر نمونم
+باشه ،فعلا-جين بريم ؟؟؟
+بريم عزيزموسايل رو گذاشتن تو ماشين سوار شدن و راه افتادن
+هوا برفي نامجون گفتي که کلبه رو گرم کنن ديگه ؟؟
-اره خيالت راحت
+خوبهتوي راه ميوه خوردن و کلي حرف زدن بعد دو ساعت رسيدن
جين کشو قوسي داد به بدنش و از ماشين پياده شد
+آخشش خسته شده بودمااااا ،بقيه کجان؟
-يک ساعت پيش ته پيام داد که حرکت کردن يونگي هم خبري ازش نيست.
+خوبه يک ساعت ديگه ميرسن
-بريم داخل سرما ميخوري بعدا وسايل رو ميارم داخل
+باشه
توي ماشين تهيونگ
جانگکوک غر زد
*يااااااااا کي قراره برسيمم خسته شدممممممممم-هي کوک چرا انقدر غر غر ميکني هزار بار از اون موقعي که حرکت کرديم داري ميگي
اروم تر جيمين خوابه*اه همش هم تقصير اين جوجست اگه خواب نبود الان حوصله منم سر نميرفت ،توام که فقط حواست به رانندگي
و بعد شروع کرد به زدن تهيونگ
-نکنننننننننننننننن ...اگه ميخواي نميريم نکننننن ...کوک ..
*اره ميخوام زنده بمونم بچم رو ببينم
-اوه عجببببببببب....از کجا معلوم بچه تو باشهههههه
*يقينا بچه منههههههههههه
-نه براي منه
*نههههه..........
جيمين که از سرو صداي اون دوتا بلند شده بود کلافه دستش رو گذاشت روي دهن جانگکوک
+ياااااااااااا هيونگگگ اصلا بچه هر دوتونننننه باشه فقط ساکت باششش
-آفرين جيميني صدا خفه کن زديجانگکوک دست جيمين رو گاز گرفت و جيمين دستش رو سريع کشيد
+آخخخ ....خيلي وحشيييي جانگکوک*تهيونگگگگگگگگگگگگگگ....بزار برسيم حق نداري پيش من بخوابييييي فهميدييييييي
-احمق دستشو درد آوردي
کوک نگاهي کرد به دست جيمين و سريع گفت*من...من معذرت ميخوام خببب
سرش رو پايين انداخت و دست جيمين رو بين دستش گرفت
جيمين دست آزادش رو زير چونه کوک برد و بلند کرد
و با لبخند قشنگي بهش نگاه کرد+اشکال نداره هيونگگ
تهيونگ که حسوديش شده بود برگشت و يه گاز محکم از لپاي جيمين گرفت
![](https://img.wattpad.com/cover/253173109-288-k228270.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
The best mistake
Diversosبا استرس به دستِ پیرمرد خیره شده بودن. پیر مرد بعد از چندبار بررسی سنگ ها ،از بالای عینکش به زوجی که امیدوارانه بهش چشم دوخته بودن و منتظر نتیجه بودن نگاه کرد. چندبار با خودش مرور کرد که دقیقا چی باید بهشون بگه و کلمات رو تو ذهنش تکرار کرد. ایستاد...