همه سرگرم کاری بودن و جیمین هم خیلی حوصلش سررفته بود که وقتی چشمش به برف بیرون خورد دویید سمت پنجره و بهش نگاه میکرد
بقیه تقسیم شده بودن جین با جیهوپ پیش تهیونگ توی یه اتاق بودن داشتن کار دانشگاه انجام میدادن
نامجون و جانگکوک هم با یونگی توی یه اتاق دیگه بودن جیمین هم توی اتاق تهیونگ بود ولی خیلی زود کارش رو انجام داد و تهیونگم وقتی بحث کار میومد وسط اصلا به چیزی یا کسی اهمیت نمیداد و با کاراش سر گرم بود و همینم جیمین رو عصبی کرده بودرفت سمت اتاقی که جین و جیهوپ توش بودن درو با شدت باز کرد و تهیونگ با اخم بهش نگاه کرد
جیمین توجهی نکرد و دست جینو جیهوپ رو گرفت و با ذوق بچگانه ای گفت+بیاین ...بیاین بریم برف ببینیم...خیلی خوبه
تهیونگ جدی گفت
-پارک جیمین دارن کارشون رو میرسنجین به ذوق جیمین لبخندی زدو گفت
اشکال ندارع بازم وقت هستم بریم جیمینیییییجیهوپم موافقت کرد
وقتی داشتن از اتاق خارج میشدن جیمین
برای تهیونگ زبون درآورد و رفت-.....خیلی پرویییییی
جین با ذوق گفت
واااااااااااااااااییییییییی نگاه کنننننننننن برف نشسته بیاین بریم بازی کنیمجیهوپ گفت
اره فکر خوبیه بریم لباس گرم بپوشیمجیمین هم با ذوق بچگانه سرش رو تکون داد
داخل اتاق جیهوپ کسی نبود پس راحت رفت لباس عوض کرد و منتظر موند
جین درو باز کردو گفت
خب بیرون میخوام لباس عوض کنم ،برم برف بازی
خودتون هم میدونین که پیش کسی دوست ندارم لباس عوض کنم پس نگین که ما مردیم اونچیزی چه تو داری مام داریم .....حالا بیرونبقیه باشه ای گفتن و رفتن بیرون ،نامجون هم رفت تا برای بقیه قهوه درست کنه
جیمین دوباره با شتاب درو باز کرد و گفت
+بیرون ...استادتهیونگ اخمی کردو بلند شد
-چی+بیرون
-برای چی
+میخوام لباس عوض کنم
-چرا
+وااااای خدای من باز وجه سوال پرسیدنش رو شد
تهیونگ اخمش غلیظ تر شد
جیمین ادامه داد+میخوام لباس گرم بپوشم دارم میرم بیرون برف بازی سرما نخورم
-نه جیمین هرچقدرم لباس بپوشی بازم سرده،پس نرو+من اینو نگفتم که بهم بگی چیکار کنم چیکار نکنم
باشه نرو بیرون مهم نیست
![](https://img.wattpad.com/cover/253173109-288-k228270.jpg)
YOU ARE READING
The best mistake
Randomبا استرس به دستِ پیرمرد خیره شده بودن. پیر مرد بعد از چندبار بررسی سنگ ها ،از بالای عینکش به زوجی که امیدوارانه بهش چشم دوخته بودن و منتظر نتیجه بودن نگاه کرد. چندبار با خودش مرور کرد که دقیقا چی باید بهشون بگه و کلمات رو تو ذهنش تکرار کرد. ایستاد...