تهیونگ بعد از اینکه صبح بلند شد به سمت حموم رفت تا دوش بگیره از درد کتفش یکم کم شده بود خودش رو شست و حوله دور خودش پیچید و از حموم خارج شد.
روی تخت نشست و دستش رو توی موهای نرم کوک برد
که جانگکوک یه کوچولو تکون خورد و کم کم چشماش رو باز کرد+اوه عزیزم ببخشید بیدارت کردم .خوبی ؟؟درد داری ؟؟؟
_درد دارم ته ولی نه به اندازه دیشب .
+خوبه
گفت و پیشونیه جفت خوناشامِش رو بوسید .
بلند شد رفت سمت کمد لباسش تا لباسش رو عوض کنه و بره دانشگاه .چشم کوک به مارک تهیونگ خورد که علامت خودش خیلی کوچیک تر و پایین علامت تهیونگ بوده ،درصورتی که مارک جفت ها باید کنار هم و هم اندازه باشه .
با صدایی که توش ترس مشخص بود تهیونگ رو صدا کرد
که تهیونگ نگران برگشت سمتش+چ..چیشده کوک؟؟دردت زیاد شدهه؟؟؟؟
_ن...نه
با نگرانی رفت سمتش و روی تخت کنار جانگکوک نیست
و دستش رو گرفت+پس چیشده عزیزم
_مارکت....مارکت چرا شبیه بقیه نیست چرا علامت من کنار علامت تو نیست زیر علامتت و کوچیکتره
با تعجب گفت
+چیییی؟؟؟؟!!
با عجله سمت اینه توی اتاق دویید و بزورم که شده پشتش رو نگاه کردبا دیدن مارکش نگرانیش بیشتر شد آخه چه دلیلی میتونه داشته باشه .
به طرف کوک رفت باید مارک اونم میدید
جانگکوک که فهمید قصد الفاش چیه
خودش برگشت+اوه...کوک برای توام دقیقا شبیه منه
_یعنی...یعنی چیه آخه چرا اینجوریه. اون ....اون پیر مرده خودش ،خودش گفت که ما جفتیم .پس این چیه
+هیششش آروم باش کوک ما جفتیم فقط باید دوباره بریم اونجا ببینیم دلیل این چیه
_ب..باشه
جانگکوک که تازه چیزی یادش اومده باشه یهو گفت
_راستی ...اون ..اون سنگام سنگ مرکزی نچسبید من دیدم که نچسبید اونقدر خوشحال بودم که بهش توجه نکردم+اوه آره ...بعد اینکه دانشگاه تموم شد میام دنبالت بریم معبد .
تهیونگ به ساعتش نگاه کرد سریع سمت کمد لباس رفت لباساش رو پوشید موهاش رو مرتب کرد عطر مخصوص خودش رو زد
به سمت جانگکوک رفت لبش رو نرم بوسید
+من دیگه برم دیر شد... خدافظ
+مواظب خودت باش زیاد به کتفت فشار نیار
+باشه عزیزم توام مواظب خودت باش قرصارو گذاشتم توی کشو کنارت سرحال شدی حتما بخور دردت کمتر میشه .
STAI LEGGENDO
The best mistake
Casualeبا استرس به دستِ پیرمرد خیره شده بودن. پیر مرد بعد از چندبار بررسی سنگ ها ،از بالای عینکش به زوجی که امیدوارانه بهش چشم دوخته بودن و منتظر نتیجه بودن نگاه کرد. چندبار با خودش مرور کرد که دقیقا چی باید بهشون بگه و کلمات رو تو ذهنش تکرار کرد. ایستاد...