با استرس به دستِ پیرمرد خیره شده بودن. پیر مرد بعد از چندبار بررسی سنگ ها ،از بالای عینکش به زوجی که امیدوارانه بهش چشم دوخته بودن و منتظر نتیجه بودن نگاه کرد. چندبار با خودش مرور کرد که دقیقا چی باید بهشون بگه و کلمات رو تو ذهنش تکرار کرد. ایستاد...
پیرمرد گفت تنها کمکی که میتونم بهتون بکنم اینه که برای شما در اینده فرزند میبینم و باید با تمام وجودتون از شخص سوم محافظت کنین شخص مهمی هستش. جانگکوک که توی شک بود پرسید ی..یع..یعنی چی که فرزند می بینین پیرمرد گفت از این واضح تر پسرم شما قراره در اینده بچه دار بشین توسط اون شخص
تهیونگ گفت یعنی اون شخص میتونه امگا باشه ؟؟؟ پیر مرد گفت بله درسته ادامه داد اون عشق بینتون رو از اینی که هست قوی تر میکنه بهش به چشم مزاحم نگاه نکنین که اگه اینکارو انجام بدین خودتون پشیمون میشین و بعد از این حرف خداحافظی کرد و دوتا پسر رو با هزاران سوال تنها گذاشت
پایان فلشبک
تهیونگ تمام چیزی که اون روز بینشون اتفاق افتاد رو برای بقیه تعریف کرد
اقای جئون گفت //این اصلا مشکلی نیست پسرا قبلا هم این اتفاقا برای خیلی ها پیش اومده و مادر تهیونگ ادامه داد *بهتره که این موضوع رو پیش خودتون نگه دارین چون بچه های رابطه سه نفره خیلی قوی تر از دو نفره هست و از اونجایی که شما شرایط یک فرد ایده آل رو دارین بعضی ها هستن که ازتون سوء استفاده کنن
جانگکوک گفت -چشم حواسمون هستش
نامجون گفت نگران اینکه چجوری باید پیداش کنین هم نباشین عشق چیزی هستش که خودتون خود به خود حتی اگه ندونین به طرف جذب میشین.
تهیونگ گفت +درسته هیونگ،خب کوک دیگه بریم من خیلی خسته شدم فردام کلاسام خیلی سنگینه انرژی زیاد میبره. -بریم بقیه هم بلند شدن خداحافظی کردن و هرکدوم سمت خونه خودشون رفتن
کاخ مین
خانم مین با ذوق گفت *خب پسرا برید تو اتاق و سعی کنین که زود بخوابید یونگی به مهمونت برس لطفا، اگرم راحت نبود بهش اتاق مهمون رو نشون بده.
یونگی گفت -چشششم مامان بچه نیستم که
و جیهوپُ خانم مین باهم خندیدن
داخل اتاق بودن
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
یونگی گفت -جیهوپی اگه سختته میتونی تو یه اتاق دیگه بخوابی +اممم ممنون هیونگ همینجا راحتم -خوبه فقط باید رو یه تخت بخوابیم و تختمم اونقدری بزرگ هست که جا بشیم و لبخند شیرینی زد