Part 37

2K 265 50
                                    

فلش بک  روز قبل
نامجون گفت
-من جاشونو پیدا کردم
_خوبه ...عالیههه...خب!؟
-ما به جانگکوک نیاز داریم تا بینشون نفوذ کنه رایحه ای ندارع که متوجه یه غریبه بشن اونجا همه ماسک دارن روی یونگی هم نمیتونیم حساب کنیم الان قدرت اینو نداره ،جانگکوک باید خودش رو  جای راننده جا بزنه
_راننده چرا
-کانگ داره اونا رو به رئیس کلاب میفروشه
جانگکوک یهو داد زد
×چیییی داری میگی هاااا لعنتیییی
-اروم باش کوک
یونگی از اتاق بیرون اومد و با صدای شکسته ای گفت
چیشده چرا انقدر داد میزنی کوک
نامجون اشاره کرد که حرفی نزنه یونگی به اندازه کافی داغون بود علاوه  بر نبودن جفتش ، نبود جیمینم خیلی روش  اثر بدی گذاشته بود
×هیچی...... خب پس ادرس و به من بده من زودتر میرم
-تا فردا قبل ظهر باید کارِت رو انجام بدی و جای راننده بری داخل بیشتر وقتا  داخل پارکینگ ایستاده بعدش دیگه خودشون بهت میگن که کی باید حرکت کنی
جانگکوک حواست باشه داری تنهایی اینکارو انجام میدی
اون یه مافیا نیست اون فقط یه پیر احمقه که هیچی رو در نظر نگرفته خیلی راحت بدون هیچ استرسی میتونی بیاریشون بدون هیچ درگیریییی تاکید میکنم بدون هیچ درگیری ، با اینکه خیلی کم هستن ولی کوچیک ترین اشتباهی نمیکنی جانگکوک نزار اون جا احساساتت کاری انجام بده ...فهمیدی
×اره مواظبم

روز بعد
کوک سریع با ماشین خودش به سمت خارج از شهر رفت گانگ فقط یه رئیس شرکت بود نه مافیایی که کلی افراد داشته باشه ، خیلی سریع رفت داخل پارکینگ و بی سروصدا دستشو به گردن راننده زد بیهوشش کرد و برد داخل یکی از انباری هایی که همون جا داخل پارکینگ بود و دستو پاشو بست لباساش رو پوشید  خودش جاش نشست منتظر شد تا بیان کلاه کپ رانندم روسرش گذاشت و ماسک مشکی که خودش آورده بود رو روی دهنش گذاشت
با حالت چندشی گفت
چرا باید لباس یکی دیگه رو بپوشم من واقعا خوشم نمیاد با اینکه مشخصه طرف تمیز بوده

یهو از بی سیم بهش گفتن بیاد داخل ساختمون تا بهشون کمک کنه
نفس عمیقی کشید و وارد اتاق شد
وقتی که نگاهش به جیمینش و جیهوپ عزیزش افتاد خشک شد چرا آنقدر ضعیف شده بودن مخصوصا جیمینش

صدای یکی جانگکوک رو به خودش آورد
*هئی احمق به چی زل زدی هههه حتما چشمت اون امگا رو گرفته و اشاره ای به جیمین کرد ادامه داد
*همه جلو جلو نوبت گرفتیم رفت اونجا یه شب میتونی داشته باشیش
با این حرفش جانگکوک دستش رو مشت کرد
اشاره کرد به جانگکوک
*چشمای اون امگا رو ببند نباید مسیر رو شناسایی کنن
پارچه مشکی از دست مرد گرفت و رفت سمت جیمین
دلش برای صورت زیبای امگاش تنگ شده بود میخواست بغلش کنه
ولی اینجوری همه‌چیز خراب میشد و نامجون هم بعش هشدار داده بود
رفت پشت جیمین قرار گرفت تا چشماش رو ببنده
جیمین آروم با صدای بغضیش گفت
+لطفا...لطفا آروم ببندد
جانگکوک بزور بغضش رو قورت داد
جیمین هوا رو بو کشید بوی آشنایی به بینیش میخورد
بویی که ارومش میکرد
و فکر میکرد اینا همش توهم بود ،از وقتی که اون راننده وارد اتاق شده بود احساس خوبی بهش تزریق شد
جانگکوک بعد اینکه کارش تموم شد جیمین رو گرفت و اون دوتایی هم که داخل اتاق بودن جیهوپ رو گرفتن

The best mistakeWhere stories live. Discover now