ساعت نزدیکای هفت صبح بود که جیمین چشماش رو باز کرد ،کنارش رو نگاه کرد که جانگکوک خوابیده بود برگشت ولی تهیونگ رو ندید
ولی صدای آب رو که شنید خیالش راحت شد
خودشم تصمیم گرفت که بره پیش تهیونگ و حموم کنه
بزور تونست از جاش بلند بشه خیلی درد وحشتناکی داشت
در حموم رو باز کرد و تهیونگ رو دید که توی وان دراز کشیده و چشماش بسته درو اروم بست و نزدیک شد
+تهیونگ
آلفا چشماش رو باز کرد و به جیمین نگاه کرد
_برو بخواب جیمینم چرا سرپاییی الان اذیت میشیاا
+میشه...میشه ..منم بیام
تهیونگ لبخندی به پسر شیرین رو به روش زدو دستش رو باز کرد به نشونه اینکه جیمین بره بغلش
جیمین خجالت زده نزدیک شد و رفت داخل وان
+آهه.....ایش...سوز اومد
تهیونگ سرش رو بوس کرد و کمرش رو ماساژ میداد
_الان بهتر میشی زندگی تهیونگ
جیمین نفس عمیقی کشید و با انگشتش شکل های نامفهومی روی سینه تهیونگ میکشید
تهیونگ شامپو رو گرفت و زد روی موهای جیمین
و شروع کرد به شستنش
+اوه تهیونگ خودم انجامش میدم نیازی نیست
_حرف نباشه اینا وظیفه من باشه ؟!!؟؟
جیمین خندیدو گفت
+باشه
تهیونگ بعد از شستن جیمین خودش رو شست
حوله داد به جیمین و بغلش کرد و برد روی تخت نشوندش
به جانگکوک نگاهی انداخت و به جیمین کمک میکرد لباس بپوشه
بعد از پوشیدن لباسش حوله رو گذاشت روی موهای جیمین رو شروع کرد به خشک کردنش
چشمش یهو به لب جیمین افتاد که همون موقع با زبونش خیسش کرد سرش رو خم کرد و بوسه نرمی بهش زد
و بکارش ادامه داد بعد اینکه یکم موهای جیمین از حالت خیسی در اومد حوله رو گذاشت کنار
از توی کشو قرص گرفت رفت آب آورد و کنار جیمین زانو زد
_بیا بخورش دردت رو آروم میکنه جیمینم
+باشه
_امروز نمیرین دانشگاه خیالتون راحت مشکلی پیش نمیاد ددت هم خبر دار پیشه مایی جیمین
+باشه ممنونم
تهیونگ بلند شد کنار جیمین نشست وقتی قرصش رو خورد تهیونگ سرش رو برد داخل گردنش و بو کشید
_اخیش روزم ساخته شد
جیمین نخودی خندید
تهیونگ بلند شد رفت حاضر بشه لباساش رو که پوشید دوباره برگشت سمت جیمین
+کاش...کاش...یکم صبر میکردی برات صبحانه آماده کنم
_اشکالی نداره عزیزم من توی دانشگاه میخورم
جیمین به چشمای تهیونگ نگاه کرد
+خیلی چشمات خوشگله
_ولی خوشگل تر از تو نیست
جیمین نخودی خندید تهیونگ کراواتش رو مرتب کرد
و رفت نزدیک جیمین
+جیمینم میدونم خیلی درد داری و این وظیفه جانگکوک که ازت مراقبت کنه ولی باید مراقب جانگکوک باشی
بعد سکس هیچ انرژی براش نمیمونه و خیلی ضعیف میشه حتی اگه تظاهر هم کرد اهمیت نده شاید مجبور شدی با این دردت ببریش حموم ...من متاسفم
YOU ARE READING
The best mistake
Randomبا استرس به دستِ پیرمرد خیره شده بودن. پیر مرد بعد از چندبار بررسی سنگ ها ،از بالای عینکش به زوجی که امیدوارانه بهش چشم دوخته بودن و منتظر نتیجه بودن نگاه کرد. چندبار با خودش مرور کرد که دقیقا چی باید بهشون بگه و کلمات رو تو ذهنش تکرار کرد. ایستاد...
