Part 8

2.2K 319 8
                                    

کاخ جانگ

خانم جانگ روی کاناپه نشسته بود و قهوه می خورد که پسرش رو که به سمت سرویس بهداشتی می‌رفت دید.

خانم جانگ گفت
_که پسرم بیدار شدی
+آره مامان بیدار شدم حالمم خیلی خوبه از فردام میتونم برم دانشگاه

_این عالیه. بیشتر مراقب خودت باش. مطمئنی که نباید با اون پسر برخورد کرد تا توبیخ بشه؟؟

+اره اون کاملا اتفاقی بود مامان

_باشه عزیزم

هوسوک رفت و کنار مادرش نشست .

+ مامان اینجا اب رسان پوست داریم دیگه آخه برای من تموم شده

_اره عزیزم جا همیشگیش هست میتونی بگیری

+ممنون مامان

_هوسوک جان امشب مهمون داریم عزیزم .یکی از دوست قدیمیه ما و همینطور یکی از شُرکای  بیمارستان.

+میتونم حدس بزنم .یکی از اون خانواده اییی که توی عکس داخل پذیرایی مهمان ویژه هستش ؟؟

_اره عزیزم

+کاش خاطره های بیشتری یادم بود من فقط چیزی که یادمه یه خانواده بزرگو پر جمعیت و خوشحال

_درسته چیز زیادی یادت نیست چون خیلی کوچیک بودی.

+راستی مامان یه چیزی یادم اومد که میخواستم بهت بگم. شما گفتین  که بچه یِ خونواده  آقای پارک اسمش جیمینه
و من یه همکلاسی دارم که باهاش دوست شدم
و اونم اسمش جیمینه و خیلی شبیه به همون کوچولو تو عکسه
البته من هنوز مطمئن نیستم که خودش باشه یا نه
و...
حرفش رو ادامه نداد

_و چی پسرم ؟؟

+هیچی مامان مهم نیست

_باشه عزیزم هرطور راحتی .و درباره دوستت  امیدوارم که جیمینیِ خودمون باشه .

هوسوک لبخندی زد و حرف مامانش رو تایید کرد و بلند شد به سمت سرویس بهداشتی رفت تا چیزی که میخواد رو بگیره

+خوب دیگه من برم به صورتم برسم که امشب مهمون داریم.

_باشه عزیزم

و خانم جانگ هم که قهوش رو تموم کرد به سمت اتاقش  کارش رفت .

وارد سرویس بهداشتی شد و کمد سمت چپ روباز کرد و به بسته آب رسان پوست گرفت و به سمت اتاق خودش حرکت کرد .

نزدیکای ساعت ۸ شب بود. هوسوک بعد از پوشیدن کت و شلوار زرشکی و کراوات مشکی به سمت کمد عطرها رفت و عطر همیشگیش رو گرفت و به خودش زد. برای آخرین بار خودش رو داخل آیینه دید و از اتاق خارج شد.

از پله ها پایین و به سمت پدرش که منتظرش بود رفت

آقای جانگ بعد از دیدن پسرش لبخندی زد و گفت

The best mistakeWhere stories live. Discover now