Part33

2.1K 274 34
                                    

روی صندلی منتظر  آقای پارک که برای چک کردن جین رفته بود بودن

_اوه آقای پارک حالش چطوره

×فشار عصبی شدیدی بهش وارد شد و باعث شده بیهوش بشه حالا برای اطمینان آزمایش هم گرفتیم که هر موقع اومد میگم بهتون جای نگرانی نیست .

یونگی نفس راحتی کشیدو گفت
#ممنونم آقای پارک

بعد از یک ساعت آقای پارک با جواب آزمایش رفت سمت
تهیونگ و یونگی که اینبار پسر خودش هم بهشون اضافه شده بود و چهره  نگرانی داشت

×اوه زندگیه من توام اینجایی

+سلام دد اره خیلی نگران جین هیونگم

آقای پارک لبخندی زد و گفت
×هیچ مشکلی نداره فقط....

#فقط چی آقای پارک

×حاملست

+اوه.....دد....جدییی
×اره عزیزم ...باید مواظبش باشین نامجون رو نمی‌بینم کجاست ؟؟

_اوه...اون....اون سفر کاری رفته ،پس تا برگرده ....

×خب پس  من میبرمش خونه ازش نگهداری میکنم  تا نامجون برگرده.


تهیونگ داشت کارای ترخیسو انجام میداد که گوشیش زنگ خورد نامجون بود
_سلام نامجونا
-سلام ته حالت چطوره
_خوبم مرسی
که صدای پیج بیمارستان اومد
که نامجون با صدای نگرانی گفت
-کجایی اتفاقی برای جین افتاده تهههه جوابمو بده
_نگران نباش اتفاقی نیافتاده
-پس چیشده؟؟!
_وقتی که رفتم اون بیهوش افتاده بود رو زمین اوردمش بیمارستان آقای پارک معاینش کرد  گفت که جین.......
-جین چی بگو دیگه
_جین حاملست
-خدای مننن داری جدی میگییی؟؟؟؟؟!! تهیونگ شوخی که نمیکنییی

تهیونگ خنده ای کردو گفت
_اره اره داری پدر میشی
با صدای خوشحالی گفت
-واقعا باورم نمیشه
_باشه حالا تلفن قطع کن کارای ترخیسو انجام بدم بای
-بای
تهیونگ بعد از کارای ترخیس جین به سمت اتاقش رفت
_سلام جین حالت چطوره جین با چهره ناراحتی پرسید
/چی شده
که تهیونگ کنارش نشست با لبخنده  گفت
_چیزی نشده یه خبر خوشحال کننده دارم برات
/چیه
_تو حامله ای
/چییییی چیداری میگی شوخی میکنی
_نه من کاملا جدیم
/من این رو نمیخوام میخوام بندازمش من اینووووو نمیییخوااااامممم
_چی داری میگی تو چت شده
/همین من میخوام بندازمش
تهیونگ با قیافه عصبانی
_تو حق نداری این کارو با نامجون بکنی اگرم نمیخوواییش بچه و به دنیا بیار بده نامجون بعدش برو
جین ببین چی میگم فکر نکن که حواسم به کارت نبوده تا الان به اندازه کافی نامجونو اذیت کردی  این اواخر که رابطت باهاش خوب بوده
/ته من من هم این رو دوست دارم هم هم نامجونو اما من اونو با دوست دختر قبلیش دیدم
تهیونگ خنده عصبی کردو گفت
_تو درباره نامجون چی فکر کردی جین ها از اون موقعی که به دنیا اومدی تا الان باهاشی بعد داری بازم راجبهش اینجوری فکر می‌کنی  ،وقتی فهمید بچه دار شده انگار دنیا رو بهش دادن  بعد تو بازم مزخرف و غلط ترین فکرو دربارش میکنی .

The best mistakeWhere stories live. Discover now