Part 22

2.4K 316 22
                                    

تهیونگ به سمت کلاسی که این ساعت داشت قدم برمیداشت که یهو ایستاد
دوباره رایحه ترسی رو حس کرد میدونست متعلق به کیه
قدماش رو تند تر کرد
همین که در کلاس رو باز کرد جسمی با شتاب و محکم بهش خورد  که هردو باهم افتادن روی زمین
-آخ لنتی
صدای ناله ای از درد شنید با تعجب به پسری که توی بغلش بود نگاه کرد
-ج...جیم..جیمیننن

تمام بچه های کلاس از ترس سرجاشون نشستن و تکون نمیخوردن
-جیمین حال..
وقتی صورت امگای توی بغلش رو دید دیگه نتونست ادامه بده
گوشه لبش پاره شده بود و زیر چشمش کبود بود

_هیونگگ
صدای جیهوپ رو شنید که با داد از در ورودی سالن میومد سمتشون
-جیهوپ جانگکوکو بگو بیاد باشه، باشه الانننننن

تهیونگ عصبانی بود خیلی زیاد بلندشد و جیمین هم بلند کرد و به خودش تکیه داد تا جانگکوک بیاد
از عصبانیت نفساش تند تر شده بود و قفسه سینش تند تند بالا و پایین میشد
روشو کرد سمت جیمین که چشماش رو بسته بود
دستش رو روی گونه سالمش گذاشت و کشید تا جیمین متوجهش بشه و بهش نگاه کنه
خیلی اروم جوری که خودشون بشنون گفت
-جیمینیی دیگه نمیزارم این اتفاق بیوفته
+ه...هیو..نگ
-جانم جیمین
+خ..خیلی درد دارم
-یکم دیگه صبر کن جانگکوک الان میاد
سرش روبالا گرفت و تازه متوجه بچه های توی سالن که  دورشون جمع شدن شد

از عصبانیت داد کشید
-برای چی اینجا وایستادین گمشین تو کلاساتون
و کافی بود که کیم تهیونگ فقط داد بزنه همه سریع دورشون رو خالی کردن








جیهوپ سریع به اخرین طبقه دانشگاه رفت
سمت کلاسی که جانگکوک توش بود رفت و در زد
استادشون گفت
=بفرماید
جیهوپ سریع درو باز کرد و رفت داخل
جانگکوک اصلا متوجه جیهوپ نشده بود چون سرش روی میز و چشماش بستهه بود
جیهوپ سریع گفت
_جئون جانگکوک باید بیاد پایین سریع
جانگکوک وقتی اسمش رو شنید سریع سرش رو بلند کرد و به جیهوپ نگاه کرد
=مثل اینکه خیلی فوریه که اینجوری با عجله گفتن
_بله خیلی
=جئون بلند شو
قبل اینکه استاد بگه جانگکوک بلند شده بود
_ه..هیونگ وسایلتم جمع کن
*چی؟باشه باشه

وسایلش رو جمع کردو سریع باهم رفتن بیرون
جیهوپ دست جانگکوک رو گرفت و شروع به دوییدن کرد
*چرا انقدر عجله داری
_هیونگگگ تو رو به کسی که دوسش داری بدو جیمین حالش خوب نیست
*چ...چیییییی؟؟؟؟
همین کافی بود که جانگکوک از قدرتش استفاده کنه و سریع بره پیش جیمین
وقتی از دور به جفتش که جیمین رو نگه داشته تا نیوفته نگاه کرد پاهاش سست شد
خودش رو جمع‌وجور کرد و رفت سمتشون

*ت..تهیونگ چیشدهه
جیمین سرش پایین بود و کوک هنوز صورتش رو ندیده بود اینجوری بهم ریخته بود

تهیونگ با لحن عصبی گفت
-بگیر ببرش خونه خودمون بهش برس نمیخوام خانوادش نگران بشن

The best mistakeWhere stories live. Discover now