The forgotten kitten 4

1.9K 193 21
                                    

های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد...ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اون..اون الان منو بوسید؟؟؟
به سرعت ازش دور شدم...
+ داری چه غلطی میکنی کیم نامجون؟؟؟حق نداری وقتی منو یادت نیست و فقط از روی ترحم و دلسوزی منو ببوسی.!!!فهمیدی؟؟؟
_نِکو؟؟؟واقعا؟؟ینی میخوای دیگه نبوسمت؟؟
با بهت نگاش کردم.. فقط..فقط خود احمقش به من میگفت نِکو..
+ تو.. تو الان چی گفتی؟؟دوباره تکرارش کن!!
_نِکو-چان...
+تو...تو یادت اومد؟؟
دوباره اومد سمتمو و منو تو بغلش گرفت.
_گفته بودم که همه خاطراتم محون.. ولی تو... الان که از همه چی برام گفتی... یادم اومد جین...تو... همونی هستی تو خواب هام هستی... تواونی هستی که همیشه در کنارت خوشحال بودم...جین.. منو میبخشی؟؟این احمقو ؟؟؟
+احمق...احمق..احمق...دیگه نمیزارم حتی یه لحظه ام ازم دور بشی‌... تو دسشویی هم باهات میام
نامجون منو از خودش فاصله داد ولی همچنان تو بغلش بودم..
سرشو آورد پایین و برای دومین بار تو اون روز لب هاشو رو لب هام گذاشت..این دفعه منم همراهیش کردم...میون بوسمون طعم شور اشکهامون هم حس میشد.. ولی این شوری از تمام شکلات های دنیا هم شیرین تر بود چون این شوری یادآور بازگشتمونه....
شوری این بوسه به شیرینی تمام نوتلا ها و نون خانه ای ها میارزع.....
اینقدری همو بوسیدیم که نفس کم اوردیم..... لب هامون با صدای پاپ مانندی از هم جدا شدن و بزاقمون کش اومد.. جون پیشونیشو به پیشونیم چسبوند و گفت
_همش به خاطر این اکسیژن لنتیه.. اگه نبود من بیشتر میبوسیدمت...
به اشتیاقش خندیدم... دقیقا مثل قبلع..
_ تو این دوسال همش حس میکردم یه چیزی کم دارم.. یه چیزی سرجاش نیست.. الان میفهمم اون تو بودی جین.... اون طرح آشنا به خاطر این بود که کمکت کردم تا سبکتو پیدا کنی...جینا... دوست دارم...
از شیرینی حرفهایی که سه سال از شنیدنشون محروم بودم دوباره چشمه اشکم جوشید... این دفعه انگشت های کشیده نامجون زیر چشمام نشستن و اشکهام و پاک کردن...
_دیگه نمیخوام باعث شم اشک بریزی جین...پس میشه لطفا دیگه گریه نکنی؟؟یادمه بهت گفته بودم اشکات قلبمو به درد میاره..
سریع دستمو اوردم بالا و با استینم اشک هامو پاک کردم... به این ریکشنم خندید و محکم بغلم کرد..
_دلم باهات یکی شم جینا....اینطوری هیچوقت نمیتونم ازت جدا شم
با لحن اغوا کننده ای گفتم
+پس چرا اینکارو نمیکنی....؟؟؟
نامجون انگار که منتظر همچین حرفی باشه منو به سمت میز کنفرانس توی اتاقش برد و با بالا گرفتن پاهام منو روی اون نشوند...پاهامو دور کمرش حلقه کردم و جلو تر کشیدمش..ایندفعه شروع کننده بوسه من بودم.......بوسمون با دوتای قبلی فرق داشت و فرقشم میل خواستنی بود که بعد از سه سال دوری خودشو نشون داده بود و هیچکدوممون سعی بر غلبه بهش نداشتیم..بعد از سالها دوباره داشت جای جای دهنمو با زبونش میکاوید...اه...حتی الان هم میتونم روان کننده ای که از سوراخم باعث خیس شدن باکسرم شده بود وحس کنم..دمم و اغوا گرانه به کمر و رون نامجون میکشیدم..البته تا اونجایی که توان داشتم ...چون اون لعنتی وقتی هیجان زده میشدم دیگه تحت کنترلم نبود...
دستاش نقشه تنمو به یاد داشتن..تک تک میانبر ها طی میکرد و اگه جایی رو از غلم مینداخت و برمیگشت و دوباره میکاوید.
لبهاش از لب هام کنده شدن وبه سینم چسبیدن..
+اهههه.......جون
_صدام بزن نِکو.....میخوام ناله هاتو بشنوم
+جون...اهه..ج..و..ن....اهههه
با حرکاتش میخواست دیوونم کنه میدونم..دستامو از سر شونه هاش به سمت دکمه های پیرهنش سوق دادمو بازشون کردم......انگشتامو سر تاسر اون بدن شکلاتی میچرخوندم....بین لذت هایی کع جون به بدنم میداد.. تفاوت رنگی پوست هامون به روحم لذت میداد... در کنار اون پوست برنزه من شبیه به شیر برنج بودم...
صدای ناله هامون تو اتاق میپیچید و من به خاطر شنیدن دوباره این صداها سر ذوق میومدم...
+ تو..تو این چند سال..اههه... فک میکردم اگ..اههههه... اگه عاشق یکی دیگه بشی..اههه..اخخخخخخ
_هیس نِکو-چان... من تو این سه سال به هیچ کس کوچک ترین نگاهی ننداختم.. هر وقت خانوادم برام قرار آشنایی ترتیب میدادن حس میکردم دارم یه اشتباه بزرگ مرتکب میشم... پس هر بار یه جوری ردش کردم.. ولی الان ... میبینم که کار خوبی کردم.. چون میتونم تو رو داشته باشم...
+جوننن...اههه..من نزدیکم...
_منم بیبی...منم دارم میام...
بعد از سالها دوباره این حس اوج و با اون تجربه کردم‌...
+ دیگه هیچی نمیخوام جونن. میشه همه چی الان وایسته؟؟من..تو...و آغوشمون....تا ابد همینجوری بمونیم..
_نه جین.. نمیشه...ما هنوز باید لحظات زیبای دیگه ای و تجربه کنیم..مثل لحظه ای که من سوگند میخورم تا پایان عمرم به تو عشق بورزم و در هر شرایطی کنارت باشم.... مثل بار اولی که فرزندمون تو بغل میگیریم... لحظه ای که اون اولین قدم هاشو برمیداره... ما باید تموم اینا رو زندگی کنیم جین.. نمیخوام الان وایسته
+ جون..نامجون... مونی....نامجونا.. میخوام صدات کنم.. میخوام به اندازه تموم این سه سال که نتونستم در جواب صدا کردن اسمت جوابی بشنوم جوابمو بدی...
_برای تموم این سه سالی که جوابتو ندادم ....پاسخگو هستم.... تا هرچند بار اسمم سر زبون تو جاری بشه تنها چیزی که از من میشوی "بله عزیزمه"
خودمو تو آعوشش انداختم و سرشونش وبوسیدم
+جون ... دوست دارم... دوست دارم
_ولی من عاشقتم.. دیوونتم
با صدای پچ پچی که از بیرون در میومد نا خدآگاه گوشامو تیز کردم..
^اهه.. دو دقیقه زبوناتونو توی حلقتون نگه دارین ببینم چیشد‌‌.....ا ساکت شدن... ینی دارن چیکار میکنن؟؟
" دوباره برگشان سر کارشون؟؟من نمیخوام به این زودیا دایی شم....
# به توچه کیم تهیونگ.. شاید الانم باشی و خبر نداری.. شاید رئیس ریخته باشه تو جین هیونگ
نمیدونستم از دستون عصبانی بشم یا بخندم... به کمک نامجون بدون سر وصدایی لباسامو دوباره تنم کردم و از روی میز پایین اومدم... و پایین اومدم مصادف شد با گزیدن لبم از درد
نامجون ارون گفت
_جینا.‌خوبی؟؟بغلت کنم؟؟
دمم و تو دستم گرفتم و مثل خودش اروم گفتم
+ نه جونا... خوبم.. الان باید برم حساب سه تا جاسوس و برسم..
_فک کنم به کمک احتیاج داشته باشی...
خندیدم و ارو مبه سمت در رفتیم که با شنیدن صدای نفر چهارم پشت در هر دومون انگار دکمه استاپمون و زده باشم ایست کردیم
*بچه ها خوب بگین چی شده؟؟من نمیشنوم...
#چیزی نمیشنوم هیونگ.. فک کنم رئیس جین هیونگ و کشت
+از برادرت انتظار نداشتم جون
_من خودمم نداشتم
رفتیم سمت در و نامجون با یه حرکت در و باز کرد که باعث شد اون چهار نفر پرت بشن تو اتاق و روی هم بیفتن
با نگاه عصبی بهشون گفتم
+ چه توضیحی برای این دارینگ

*نِکو: در زبان ژاپنی به گربه میگن نِکو
...............................
خوب بالاخره اینم تموم شد...
نمیخواستم اسماتش کنم ولی دلم نیومد این همه خوندین بدون اسمات برین... ببینین چه نویسنده خوبیم؟؟(وی خودشیفته میشود)
طبق روال همیشه دوسش داشته باشید و ووت یادتون نره

با تچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESWhere stories live. Discover now