blood slave 2(namjin)

1.1K 136 9
                                    

های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد...ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
Third pov
×دارین میگین اون پسر و نمیکشین و نگهش میدارین؟؟؟
+اره تهیونگ......به کانگ بگو..هرچقدر میخواد بهش بده...اون پسر همینجا میمونه....و اینکه....زهش برس...اصن..اصن فک کنین اکنم ارباب این خونست...
جونگ کوک واقعا تحمل این حجم از تعجب و تو یه روز نداشت....
اول اینکه ارباب وحشی و بی رحمش بدون حتی انداختن یک خراش رو اون پسر ولش کرده بود....
دوم اینکه الان ازش میخواست اون پسر تو این خونه بمونه...‌
و سوم.....اون واقعا مشوش شده بود؟؟؟؟ ارباب همیشه خونسردش؟؟؟؟ اونکه وقتی مامانش مرد یه جوری بود انگار هیچ اتفاقی نیفتاده؟؟؟؟؟
خوب اوکی..اگه بهش میگفتن اینایی که دیدی رویایی بوده که ارزوشو داشتی الانم میتونی با خیال راحت این دنیا رو ترک کنی خیلی قابل باور تر بود....
×باشه قربان.....براش اتاق اماده میکنم ...
جونگ کوک با همون حالت از پله ها پایین رفت....
همینجور که به سالن نزدیک تر میشد صدای خنده هم بیشتر میشد...
( احیانا این صدای جیمین نیست؟؟)
واقعا دیگه از تحمل خارجه...محض رضای فاک...پسرش هیچ وقت اینطور بلند نمیخندید....
بالاخره به سالن رسید و با دیدن جین که داشت با جیمین بازی میکرد و باعث اون خنده های بلند پسرش شده بود سرجاش وایستاد.....
÷اوه کوک..اومدی؟؟؟؟
اولین نفرس که متوجه جونگ کوک خشک شده ،شد تهیونگ بود....
تهیونگ به سمت همسرش رفت و با نگرانی صداش زد...
÷کوک چی شده؟؟؟؟ ارباب چیکارت داشت؟؟؟ چرا خشکت زده؟؟؟؟؟
× منو ببوس....میخوام ببینم خوابم یا نه..‌
اگه فکر کردین جونگ کوک مثل این فیلما میگه بزن تو صورتم سخت دراشتباهین...
واقعا به نظرتون همچین فرصتی از دست کوک در میره؟؟؟ نه قطعا نه...
تهیونگ سرشو جلو برد و یه بوسه کوتاه روی لبای کوک گذاشت.....
÷حالا میگی چیشده یانه؟؟؟؟
کوک بدون نگاه کردن به تهیونگ هم میتونت بفهمه اون الان تو فاز ترسناک بودنه.....
خیلی نامحسوس ابدهنشو قورت داد
×ارباب گفت این پسره رو نگه داریم و باهاش مثل ارباب رفتار کنیم؟؟؟
÷واتت؟؟؟؟؟ مطمئنی ارباب گفته؟؟؟
× باز با این میشه کنار اومد....باورت میشه ارباب نگران و مشوش بود؟؟؟؟ نه باورت میشه؟؟؟
حالا تهیونگ هم به وضع کوک دچار شده بود....
همونقدر شوک زده.....
÷تو این خونه داره چه اتفاقی میفته؟؟؟
تهیونگ زمزمه کرد......
#اپا ...اومدی؟؟؟
× اره موچی...چیزی میخوای؟؟
#اره...اپا..میشه جینی اینجا بمونه؟؟؟؟ تو و پاپا همیشه سرتون شلوغه....جینی باهام بازی میکنه ...میشه اینجا بمونه؟؟؟؟
_هی هی هی.....کیوتک‌...من نمیتونم اینجا بمونما.... من فقط اومدم اون اربابتون و سیر کنم برم....
#اگه ارباب قرار بود ازت تغذیه کنه الان زنده نبودی جینی...یونو؟؟؟
×ته....
÷اره کوک....در زمینه تربیتی ریدیم‌....
.
×جین....درسته؟؟؟
_اره...
× خوب...باید بهت بگم تو قرار نیست برگردی پیش اقای کانگ...از این به بعد تو همینجا زندگی میکنی...
Jin pov
_ چرا؟؟؟
×چی چرا؟؟
_ چرا من باید اینجا زندگی کنم؟؟؟
×چون ارباب تورو از کانگ خریده؟؟؟
_فاک یو بچ....
بدون توجه به بقیه از پله ها رفتم بالا دوباره رفتن تو اون اتاق....
_هی‌.....‌.جناب کیم.....من وسیله خرید و فروش نیستما.....همینجوری برای خودت هر تصمیمی میگیری....
+تو حق حرف زدن نداری برده.....تو از این به بعد اینجا زندگی میکنی فهمیدی؟؟
بدون هیچ حالتی بهش زول زدم....
_ رو من کار نمیکنه...
حالت صورتش یکم متعجب شد...
+چی؟؟؟
_ حقه ذهن *رو من کار نمیکنه جناب...بهتره به فکر راه دیگه ای برای ساکت کردن من باشی...و یه چیز دیگه......حالا که قراره اینجا بمونم فک نکن به حرفات گوش میکنم...من یه مرد ازادم و هرکاری دلم بخواد میکنم...فهمیدی؟؟؟
با کوبیدن در از اتاقش اومدم بیرون و با دو عدد خون اشام خشک شده مواجه شدم....
_ لابد شما هم میخواین بگین حق حرف زد ندارم؟؟ به دوتا البالوی قشنگم....اتاق من کجاست؟؟؟
جونگ کوک با دستش اتاق روبه رویی رو نشون داد....
با حرص رفتم تو اتاق و در رو دوباره محکم بستم....
.
.
_جیمین....از روی تخت میای پایین یا از کون اویزونت کنم؟؟؟؟؟
# جینی...دلت میاد منو اویزون کنی؟؟؟؟
با یه قیافه خیلی مظلوم گفت....
خدایا.....این بشر چقدر کیوته اخه....
صبر کن ببینم....این تخم جن باز داره منو خر میکنه؟؟؟
_گمشو پایین جیمین...دیگه خر نمیشم....
اون موچی شیطانی بالاخره از تخت عزیزم دور شد...
#جینی....میای بریم بازی کنیم؟؟؟؟
تا اومدم جوابشو بدم یه صدای دیگه نذاشت
+جیمین....برو بیرون...من باید با جین صحبت کنم....
اون شیطان کوچولو باز هم مثل تمام وقت هایی که
نامجون رو میدید عین موش اطاعت کرد و رفت بیرون...
_چی میخوای؟؟؟
با بی حوصلگی پرسیدم....
+باید باهات حرف بزنم جین....محض رضای فاک....دو هفتست دارم سعی میکنم باهات حرف بزنم هی منو دایورت میکنی.....
_حرفتو بزن....
استرس تو تموم حرکاتش بود...
برام عجیب بود.....من اوازه ارباب کیم رو کم نشنیده بودم..!!
اون خونسرد..خون خوار....و جدی بود...
هیچ شباهت فاکی به این بچه مستربی که جلوم وایستاده بود نداشت....
کل این دو هفته ای که اینجا بودم این تو مخم بود...
با شنیدن دوباره صداش تمام توجهو بهش دادم....
+جین....من یه رازی دارم..به کسی نگفتم چون نیازی نبوده....ولی باید به تو بگم....
پوکر داشتم نگاش میکردم....منو کلون*کرده؟؟؟
+جین من از نوزادی زندگی گذشتمو به خاطر داشتم...
دلیل تموم رفتارهام همون بوده....من ..من...

ادامه دارد.....
*حقه ذهن: خون اشاما قدرتی مثل هیبنوتیزم دارن که میتونن با اون انسان ها رو مجبور به انجام کاری کنن...دقت کنین..فقط انسان هارو...ینی روی بقیه خون شام ها تاثیری نداره...
*کلون شدن: همون مسخره شدنه...منتها یکم باکلاس ترش...😂
...........................
اصنشم من کرم ندارم..یونو؟؟😂
خوب ...نظرتون راجب این پارت؟؟؟
جا داره اینحا بگم اولین ایده ای که واسه این پارت داشتم یه چیز کاملا دارک و ترسناک بوده...
الان اصلا نمیتونم از طنز بکشم بیرون😐
نویسندتون به خود درگیریه مزمن دچاره...
در هر صورت....ووت یادتون نره فرزندان مادر...

با تچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum