angelice little (kookmin)

2.4K 238 11
                                    

های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد...ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
+مامانییی....اون..اون...اههههههه....
#اه..چیمی....خواهش میکنم عزیزم..اروم باش....ببین مامان برات تدی رو اورده...میخوای تدی هم گریه کنه؟؟؟
چیمی سریع اشکاش و پاک کرد و تدی از دست مادرش گرفت
+تدی جونم...بخشید...چیمی قول میده دیگه گریه نکنه...پس تو هم گریه نکن باشه؟؟؟
با گرفتن جواب خیالی خودش از تدی نگاهشو به سمت مادرش و اون اقایی که کنارش وایستاده بود برگردوند...
با دوباره دیدن اون مرد غریبه احساس نا امنی کرد و خودشو به مادرش نزدیک تر کرد...
(مامانی گفته اون مرد خوبیه...پس چیمی رو اذیت نمیکنه نه؟؟)
(از کجا معلوم اخه؟؟شاید مامانی رو گول زده)
(ولی قیافش خیلی مهربونه)
(مادر خونده راپونزلم قیافش مهربون بود...ولی ادم بدی بود)
(اههه.....ولی اگه ادم خوبی باشه چی؟)
اینا همه مکالمه هایی بودن که چیمی یا بهتره بگیم جیمین ۶ ساله تو مغزش داشت....
# دکتر کیم....من چیکار کنم؟؟؟ پسرم ...اون...
مادر جیمین شروع به گریه کرد...
دکتر کیم دستش رو روی شونه اون گذاشت..
×خانم پارک.....پسرتون سالمه...اون فقط یه لیتله...
#اون...اون چیه؟؟
×لیتل یه حالت ذهنیه خانم پارک...افراد لیتل دوست دارن مثل یه کودک رفتار کنن...البته این میتونه یک واکنش نسبت به فشار عصبی باشه...افراد لیتل برای اینکه حجم اون فشار رو کم کنند سعی میکنند مثل یک کودک رفتار کنند که سن این کودک میتونه متغیر باشه..لازم به ذکره اینو هم یاداوری کنم....لیتل ها به هر سنی که برگردن تمام رفتارها و حتی سطح تفکرشون هم به همون سن برمیگرده خانم پارک...
اونا خیلی روحیه حساسی دارن...باید درست مثل کودک باهاشون رفتار بشه..
خانم پارک با نگاهی غمزده به پسرش نگاه کرد...
از وقتی جیمین ۱۰ سالش بود متوجه تفاوتش با بقیه همسناش شده بود...اون همیشه کارتون میدید با عروسکاش بازی میکرد و حتی گاهی اوقات دور از چشم مادرش از پستونک و شیشه شیر خواهرش استفاده میکرد...
خانم پارک اون صحنه هارو میدید....
متوجه دوق جیمین موقع استفاده از اون وسایل میشد...
ولی به خودش تلقین میکرد که هیچی نیست و خوب میشع...
اما نشد...
جیمین ۲۴ سالش مثل یه بچه ۶ ساله رفتار میکرد...
اون طاقت دیدن پسرش و تو این وضعیت نداشت...
نمیتونست ببینه پسر بالغش مثل یه بچه رفتار میکنه و باید تا اخر عمر اونو همینجوری ببینه...
#دکتر کیم.....من فکر میکنم که توانایی نگه داری از جیمینو ندارم.....اون الان مثل یه انسان بالغه اما در اصل یک کودک....من نگهداری از اونو به شما میسپرم...هزینه هاشو میدم ولی نگهداری ازش در توان من نیست.....
جیمین با تعجب به مادرش که گریه میکرد و با اون اقا حرف میزد نگاه میکرد...
(دیدی گفتم ادم بدیه...مامانی داره گریه میکنه)
+مامانی...خوبی؟؟
جیمین با کشیدن گوشه لباس مامانش پرسید...
خانم پارک نگاه اشکیشو به پسر زیباش دوخت....
با التماس به دکتر کیم نگاه کرد...
دکتر کیم با اطمینان سری تکون داد...
خانم پارک روبه روی جیمین وایستاد و موهای نرمشو نوازش کرد..‌
#چیمی....مامانی باید بره جایی.....تو باید پیش دکتر کیم بمونی....باشه مامانی؟؟
+ولی...ولی مامان من از اون اقاهه میترسم...
#هی...دکتر‌کیم خیلی مرد خوبیه...میخواد بهمون کمک کنه باشه؟؟
+میای پیشم؟؟
جیمین با مظلومیت پرسید...
خانم پارک به سختی بغضش و کنترل کرد...
# میام میبینمت چیمی....مامانی باید بره...
خانم پارک به سرعت از اتاق خارج شد...کنار دیوار سر‌خورد و با فشار دادن دستش روی دهنش صدای گریش رو کم کرد....
اون مجبور بود...
اگه هیون مین میفهمید.....نمیزاشت پسرش لحظه ای در ارامش باشه....
#جیمین....مامانی رو ببخش ........
اون طرف جیمین بغض کرده به در نگاه میکرد....
اون مامانیش و دوست داشت....نمیخواست از پیشش بره....
(ولی مامانی گفت کار داده....گفت میاد منو میبینیه)
×جیمینی....دوست داری بریم پیش بقیه بچه ها؟؟؟
جیمین با نگاه ترسیدش به اون دکتر نگاه کرد...
اون مهربون به نظر می اومد...تازه مامانیش هم گفته بود اون ادم خوبیه...
+بریم....
×چه پسر خوبی.....
جیمین از روی مبل بلند شد و هودی لیموییشو صاف کرد...
دکتر کیم با لبخند به اون بچه نگاه میکرد...
اون به شدت کیوت بود....جوری که میخواست اون لپای تپلشو گاز بگیره....
دکتر کیم دستشو سمت جیمین دراز کرد..
× اسم من کیم سوکجینه....میتونی جین هیونگ صدام کنی.....
جیمین به لبخند دکتر نگاه کرد....به نظرش اون شبیه یه الکاپا بود....چشماش از این تشبیهش حلالی شدن و با اون لبخند فوق کیوتش جواب دکتر و داد...
+ باشه هیونگ....منم چیمی ام.....

ادامه دارد.....
...........................
درود بر شما ای فرزندان صالحم...
میدونم قرار بود پارت نزارم ولی یهویی شد...
اصن قرار بود با یه چیز دیگه و یه کاپل دیگه کام بک بدم..ولی به طرز عجیبی یه بوک لیتل خوندم و نتونستم این ایده ای که اومد تو ذهنم و نادیده بگیرم ....
پس...دیگه نوشتمش....
تقدیم بر شما....
واینکه از الان اعلام میکنم به احتمال ۹۷ درصد این پارت ها فاقد اسمات میباشد ولی شما باید کنار خودتون یه چیز شیرین داشته باشید چون احتمال اینکه از شدت کیوتی این پارت ها اکلیل بالا بیارید وافت فشار بگیرید زیاده...

با تچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon