our cat 5(Threesome)

2K 204 25
                                    


jimin pov-

_باشه..اوکیه بهش تقویتی میدم..خیله خب ..فعلا
با صدای کوک که داشت با تلفنش صحبت میکرد پلکای خستمو به زور باز نگه داشتمو نگاهش کردم...
با متوجه شدن نگاه زومم روش سمتم اومدو دستشو نوازشوار روی گونم کشید
_بهتری؟
با یاد اوری دیشب لپام قرمز شدو نگاهمو ازش گرفتم...
صدای پوسخندش که به گوشم رسید چشمام سمت لباش رفت و به اون دوتا تیکه گوشت که دیشب کله بدنمو مارک کرده بود زوم شدم..من چم شده بود ؟دلم میخواستم دوباره ببوستم...
تو فکر بودم که دستی دورم حلقه شد.. سرمو برگردوندم و با تعجب به گوک که مثل چسب منو به خودش میچسبوند نگاه کردم...
سرشو تو گردنم فرو بردو بعد از کشیدن یه نفس عمیق بوسه ای رویه شونم زد که باعث قلقلکم شد...
×بالاخره بیدار شدی
لبخند کوتاهی زدمو سرمو بالا پایین کردم...
کوک که تا الان داشت مارو تماشا میکرد دستمو گرفتمو کمکم کرد بشینم
با نشستنم رو تخت درد بدی تو کل کمرم پیچید که  آخم بلند شد...
هردوشون سمتم خم شدنو نگران نگاهم میکردن
اگه بخوام اعتراف کنم این حس نگرانیشونو نسبت به خودم دوست داشتم
گوک همینطور که دستش رو کمرم بودو اروم بالا پایینش میکرد گفت
_خوبی؟
میخوای بغلت کنم؟
سرمو به معنی نه تکون دادم...
+خودم میتونم
اروم از روی تخت بلند شدمو هر سه از پله ها پایین رفتیم
با دیدن میز که پر شده بود از غذا های مورد علاقم لبخندم بزرگتر شدو به کوک نگاه کردم...
+واای کاره کدومتونههه؟
گوک خمیازه ای کشیدو رو کرد سمتم
×کوک.. چند وقتی بود پاشو تو اشپزخونه نزاشته بود
اما تو این طلسمو شکستی..خوشحال باش کوچولو
لبخند رو لبام با هر کلمه ی گوک بزرگتر میشد که دستمو گرفتو سمت میز کشوند...
همگی سره جایه همیشگی نشستیم
با چشمام به نوتلایی که کنار گوک بود نگاه کردم که متوجه نگاهم شدو اونو کنارم گذاشت
بعد از تشکر کوتاهی ازش یه قاشق پره نوتلارو رویه پنکیکم مالیدمو با وله تمام خوردمش
مطمعن بودم دوره لبم کاملا نوتلاییه اما چه اهمیتی داشت وقتی مزه این پنکیک بهشتی بود
تند تند صبحونمو خوردمو از رو صندلی بلند شدم که کوک دستمو گرفتو منو سمت خودش کشید
به خاطر حرکت یهوییش رو پاش افتادمو از ترس لباسشو چنگ زدم...
کوک یکم منو به خودش فشرد که سرمو بالا اوردمو به چشمای رنگ شبش نگاه کردم
+چی..چیزی شده؟
با نزدیک شدن سرش بهم خشک شده نگاهش کردم که زبونشو کنار لبم کشیدو اونو تو دهنش برد...
_اومم....خوشمزه ترین نوتلایی که تو عمرم خوردم..
خجالت کشیدمو سرمو انداختم پایین که دستشو دورم حلقه کردو منو به خودش فشرد
_از کی تاحالا انقدر خجالتی شدی
سکوت کردمو سرمو تو گردنش قایم کردم...
.
.
چند هفته ای از اون شب میگذره روز به روز حالم بدتر میشه..
همش سرگیجه دارم و حالم داره از گرمای بیش از حدم به هم میخوره...
حالت تهوع دو سه روزیه که امونمو بریده...
به چهره نگران گوک نگاه کردم و لبخندی از سر اجبار بهش زدم دستمو سمت گونش بردمو اروم نوازشش کردم...
+چیزی نیست من از اول معدم حساس بوده..به خاطر همونه
حقیقتا دروغ گفته بودم ....یه احتمالایی میدادم...
اما تا وقتی که مطمعن نشدم نمیخواستم حرفی بزنم با صدای گوک از فکر درومدم به چهرش نگاه کردم
×نامجون فردا میاد... یکم دیگه تحمل کن
سری به نشونه ی باشه تکون دادمو تو جام نیم خیز شدم...
+گوک...
×جانم
+میخوام برم یکم هوا بخورم..میشه؟
×خب پس منم باهات میام
دستمو رویه دستش گذاشتم
+نه میخوام تنها باشم..زودی میام اگه چیزی شد بهت زنگ میزنم
با تردید نگاهم میکرد...
بوسه اس رویه گونش گذاشتم که سرشو تکون داد...
×باشه..فقط نگرانم نکن قبل از برگشتنه کوک برگرد..خودت که اخلاقشو میدونی
سری تکون دادمو اماده شدم...
از در خونه بیرون زدم هوا خیلی سرد بود دستامو تو جیبه پالتوم مشت کردمو اروم قدم زدم...

ONE SHOTS OF COUPLESWhere stories live. Discover now