because of my ex2(kookv)

1.2K 153 25
                                    


_Tea pov_
+هیون..فاکککککک مردمم
×اه..تهیونگ خفه شو دیگه...اولین بارت که نیست
+ای درد تو دلت اولین بارم نیست ولی بعد از شیش ماه این بیصاحابا رو داری میکنی...درد دارهههه..میفهمییی..درددددد
جیمین سرشو از رو تاسف تکون داد...
×خیلی خوب..تموم شد
اروم از جام بلند شدم...
+اخ همه جام...
×کمتر عر بزن
یهو یه پاکت پرت کرد تو صورتم...
×من کارم تموم شده اینو هم بعدا بپوش...خدافظ.
بعد از تموم کردن حرفش از سلول رفت بیرون...
+بچ..ودف؟!
با کنجکاوی پاکت و باز کردم و چیزی که داخلش بود و بیرون کشیدم...
با دیدن یه پنتی مشکی تنگ صورتم به پوکر ترین حالت خودش رسید...
+ جیمین ارزو میکنم کونت توسط یونگی هیونگ به شیش جهت جر بخوره..مرتیکه انتر...برداشته واسه من پنتی  اورده من عمرا اینو بپوشم...
پنتی رو توی پاکت گذاشتم و پرتش کردم گوشه سلول...
گوشیمو از توی بالشم دراوردم و به کوک پیام دادم...
+ هی لاو..کی میای؟
با دیدن انلاین نبودنش پوفی کشیدم و از صفحه پیام خارج شدم...
نگاهم به پاکت خورد...
لنتی..من اون کوفتیو نمیپوشمممم...
.
.
~Four hours later

_Kook pov_
با خستگی خودمو به سلول ته رسوندم..از وقتی ته به این سلول منتقل شده بود منم اکثر شبامو پیش اون میموندم...
رییس بهم گفته بود همه کارها برای دستگیری اون پدر و دختر انجام شده و تهیونگ تا یکی دوروز اینده ازاد میشه،فکر کنم اگر این خبرو بشنوه خیلی خوشحال میشه...
در و باز کردم و وارد سلول شدم..
_ سلام عزی.....واااتتتتتت؟!!!!
با دیدن تهیونگ که شلواری پاش نیست و فقط پیراهن  مشکی رنگ زندان و پوشیده و دکمه ها شو باز گذاشته داد زدم.......
بعد از دیدن مکس من داد زد...
+ خسته نباشییی...
ابدهنمو با فشار قورت دادم...
امشب شب مرگ منه...میدونم
به سمتش رفتم و روبه روش وایستادم..سرتاپاشو با نگاهم برانداز کردم...
+چطور شدم؟
_بیش از اندازه زیبا...
دوباره خندید...
نگاهم به لباش کشیده شد که وقتی میخندید مستطیل میشد،بی تحمل لبامو بهشون رسوندم و شروع به بوسیدنش کردم...
+اممم...
ته توی دهنم ناله کرد...
_Third pov_
کوک دستشو روی بوت تهیونگ گذاشت و اونو بین دستاش فشار داد...
+اههههه...
کوک با شنیدن صدای ناله ی تهیونگ نیشخندی زد و اون به سمت تخت هدایت کرد...
ته با برخورد ساق پاش به تخت تعادلش و از دست داد و روی اون افتاد که باعث شد کوک هم همراهش کشیده بشه و روش بیفته...
با برخورد محکم عضوهاشو به هم ناله جفتشون فضای اتاق و پر کرد...
کوک سرشو پایین اورد و شروع به مکیدن نیپل ته کرد...
تهیونگ با حس دهن داغ ‌کوک روی نیپلش ناله ای کرد و نگاهشو به کوک داد...
ته دستشو سمت لباس کوک برد وسعی کرد اونو از تنش در بیاره..ولی به خاطر شل بودنه بدنش از شدت لذت نتونست...
با صدای لرزونش صداش زد...
+کو...کوک...
_جانم عزیزم..چی میخوای؟
+لباساتو دربیار...
کوک به چشمای لرزون معشوقش زل زد و بعدش با سرعت لباساشو از تنش خارج کرد...
تهیونگ با دیدن اون بدن ورزیده و عضلانی و دستی که از تتو پر شده بود فکر کرد که میتونه تنها با نگاه کردن به اونا چندین و چند بار کام بشه...
با نگاه لرزونش کل بدن کوک و از نظر گذروند...
نه اینکه تاحالا ندیده باشدش..ولی به خاطر این موقعیت اون هات تر از همیشه به نظر میرسید...
کوک با خارج کردن باکسرش از تنش دوباره روی ته خیمه زد...
_ میخوای درش بیاری؟
منطور کوک لباس توی تنش بود...
ته سرشو تکون داد که باعث شد کوک دستشو سمت اون پیراهن ببره و از تنش خارجش کنه...
با در اومدن پیراهن کوک تازه متوجه پنتی شد...
_لنتی...
+خی..خیلی بد شدم؟
ته با ناراحتی گفت...
_ اونقدی زیبا شدی که نمیتونم چشمامو ازت بر دارم...
کوک مثل یه ببر گرسنه که منتظر حمله به شکارشه به ته نگاه کرد و بالاخره صبرش تموم شد...
سرشو سمت رون های تو پر و طلایی پسر زیرش برد و دندوناشو نرم توشون فرو کرد...
+اخخخ...
_تهیونگ..میخوام بوم تنت و نقاشی کنم..اونقدری که دیگه از پس زمینه طلاییت چیزی باقی نمونه...
.
سر تهیونگ از تخت بیرون بود و مشغول ساک زدن برای دوست پسرش بود...
کوک از حس دهن داغ ته دور دیکش لذت میبرد و اون رو با ناله هایی که میکرد به ته نشون میداد...
ته دستشو سمت دیک خودش برد و شروع به مالیدنش کرد...
کوک با حس نزدیک بودن دیکش به دهن ته فشار داد و شروع به فاک دادن اون حفره داغ کرد و داخل دهنش کام شد...
با بیرون کشیدن دیکش کامش از دهن ته سرازیر شد...
_فاک ته..چجوری میتونی تو این موقعیتم اینقد جذاب باشی؟
تهیونگ با شیطنت زبونشو دور لبش کشید مقداری از کام و کوک خورد...
+اومم
کوک بلند گفت
_فاک...
ته با حس بلند شدنش هین کوتاهی کشید و دستشو دور گردن کوک حلقه کرد...
_ میخوام بزارمش داخل باشه؟
ته سرشو تکون داد...
کوک با تنظیم کردن دیکش روی سوراخ ته یکدفعه تموم اونو وارد سوراخ ته کرد...
+فاککک..اخخخخخ....د..درش بیار کوک...
_یکم تحمل کنی خوب میشه...

ته ناله کرد و سر کوک و به سمت خودش کشید و یه بوسه  شلخت رو شروع کرد تا دردش و از یاد بِبره...
بعد از گذشت چند دقیقه کوک شروع به حرکت دادن لگنش کرد...
صدای ناله جفتشون توی سلول میپیچید و وقتی که کوک پروستات ته رو هدف گرفت صدای ته بیشتر هم شد...
+اکک...م..من نزدیکم..اهههه...
و چند ثانیه بعد ته بین خودشو کوک کام شد...
ولی کوک دست از ضربه زدن برنداشت...
ته با خستگی خودشو به کوک تکیه داده بود و با ضربه های اون بالا و پایین میشد...
محص رضای فاک‌...اون دوباره داشت تحریک میشد...
با برخورد دوباره و دوباره دیک کوک به پروستاتش دیکش دوباره قد علم کرده بود...
کوک با حس نزدیکیش ته رو روی تخت گذاشت و با گذاشتن یکی از پاهاش روی شونش ضربه های محکمشو از سر گرفت...
کوک با فشار داخل ته خالی شد...
ته خسته شده بود ولی دیکش درد میکرد...
+کو..کوک...
ته با صدای لرزونش گفت..‌.
کوک نگاهش و به چشمای ته داد...
تهیونگ باخجالت به دیکش نگاه کرد که باعث شد نگاه کوک هم روی اون زوم بشه...
با دیدن دیک ته خنده ای کرد...
_ اوه بیبی...دوباره تحریک شدی..هوممم؟ میخوای واست چیکار کنم؟
ته با خستگی و حرص گفت...
+فقط انجامش بده کوک...
_ تا نگی من نمیدونم باید چیکار کنم که...
کوک با شیطنت گفت...
+لعنت بهت کوک....دیک لنتیمو بکن تو دهنت...
_افرین عزیزم...
(اتی:رو مخ بودن کوک به تو نرفته؟🤔😂
اونی:شک نکن)
کوک سرشو بین پاهای ته برد و عضوش و وارد دهنش کرد...

زبونش و روی شکاف سرش کشید و سرشو مکید که باعث بلند تر شدن ناله ته شد...
کوک یکدفعه کل دیک ته و وارد دهنش کرد و بیرون اورد...
اونقدر این کارو تکرار کرد که ته داخل دهنش کام شد...

دیک ته رو از دهنش بیرون اورد و تموم کامشو قورت داد...
_سوییت بیبی...
ته دستشو رو صورتش گذاشت...
+یااا..تمومش کن..خجالت میکشممم...
کوک خنده بی صدایی کرد و خودشو کنار ته انداخت...
_دوست دارم...
کوک کنار گوش ته زمزمه کرد...
ته لبخند مستطیلی زد و بوسه کوتاهی رو لبایه کوک نشوند...
+ولی من بیشتر دوست دارم سرگرد...
(اونی:نه من بیشترررررر دوستون دارمممممم🥲
اتی:به قول خودت به خودت مثلث باش خواهرم
اونی:نچ من میگم به اعصابت مثلث باش..بات حالا که تو گفتی باشه مثلث میشم...
اتی:چه فرقی میکنه حالا:/
اونی:اعصاب نکته ی کلفتیه🤌🏻
اتی:اوه بله)

پایان...

......................................
این پارت و دیشب خیلی خوب اپ کردم ولی
واتپد عزیز عکسارو ریپورت کرد..ساری بیبز😒
اونایی که دیشب خوندن که هیچی ولی اونایی که هنوز نخوندن و اونا رو ندیدن سوری....
اسمات زندانی..زیبا بود😂
ووت و کامنت یادتون نره...
بوس ..
#اتی

باتچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESWo Geschichten leben. Entdecke jetzt