i am sick 3

1.5K 128 36
                                    

های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....
ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm

~~~~~~~~~~~~~~~~
jin pov
صبح با صحنه ی زیبایی رو به رو نشدم..با اون خوابی که من دیده بودم شک نداشتم یه برج ایفل تو خشتکم رشد کرده..بات انقدر خسته بودم که نمیتونستم پلکامو از هم باز کنم..با چشمای بسته شروع کردم به غر زدن...
+فاااااااک..تو خوابم نمیخوای دست از سرم بر دارییی...
_که دست از سرت بر دارم هوم؟!
+ هووف خوبه خداروشکر تصویرش تو خوابم‌کم بود صداشم بهش اضافه شد..این جیمین پارازیت کجاست بیاد دودیقه من و از فکر اون گنده بک دربیاره...
•اگه چشای کورتو باز کنی من رو به روت نشستم...
مثل جن زده ها پریدم..
+اینجا چخبره...
با دیدن اون دوتا که یکی رو تخت کنارم لم‌داده و اون یکی رو به روم رو صندلی نشسته مخم برای چند لحظه هنگ کرد..
_چیزی نیست بیب..اومده بودم‌دوست پسرمو ببینم که به پست ی مزاحم خوردم...
و با سر به جیمین اشاره کرد..
الا چی شدددد منظورش از دوست پسر من بودمممممم..قلبم تند تند خودشو به سینم میکوبید...
جیمین با ابرو هایه تو هم رفته اول به اون بعد به من نگاه کرد......
•قبل از اینکه دوست پسر تو باشه ۱۲ سال رفیق من بوده:|
نامجون با یه نیشخند جیمینو نگاه کرد..
_اون‌ واسه منه جیمین،بنظرم باید خودتو بکشی کنار...
جیمین با عصبانیت نگاهم کردو چیزی نگفت،خواست از جاش بلند بشه و بره بیرون که قبل از این کارش بلند گفتم...
+جیمیییین..بشین سر جات و محض رضای فاک یکی بگه اینجا چخبره:/چرا همدیگرو مثل سگو گربه جر میدید...
جیمین پیش قدم شدو شروع کرد به حرف زدن...
•من چند بار به گوشیت زنگ زدمو دیدم جواب نمیدی،گفتم شاید این آقا با زبونش تورو قورت داده باشه نگرانت شدم و پاشدم اومدم اینجا و دیدم این آقا مثل خرس افتاده روتو داره نگات میکنه...
با گفتن این حرفا یکم خجالت کشیدمو سعی کردم برنگردمو باهاش چشم تو چشم نشم...
_جین ماله منه هر کای بخوام میکنم:|
دیگه نتونستم نگاهش نکنم..وقتی برگشتم با ابرو های گره خورده به جیمین نگاه میکرد و مثل این بچه های دو ساله ای شده بود که لج میکردنو به زمین پا میکوبیدن...
وقتی دیدم خیلی داره بحث خطری میشه..پاشدمو گفتم...
+خیلی خب بسه اینقدر تو سر وکله ی هم نزنید سعی کنید باهم کنار بیایید...
جیمین یکی از پاهاشو کوبید رو زمین....
• نمیخوام......جین و نمیدم....دوست خودمه....
بعدم پشتش و به ما کرد...
با چشمای گردویی نگاش کردم...
الان واقعا اون مث یه پسر بچه ۴ ساله قهر کرده..؟
سیریسلی؟؟؟؟
به نامجون نگاه کردم و دیدم داره از شدت صافت بودن جیمین میخنده.....
به سختی از رو تخت بلند شدم....
+فاک یو نامجون.....
_خوبه حالا کاری نکردم...
انگشت فاکمو براش گرفتم و به سمت جیمین رفت.....
+موچی؟؟؟؟؟
نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره سرشو برگردوند.....
سعی کردم خندمو نگه دارم....
از پشت بغلش کردم....
+موچی عزیزم....پسرک خنگم...قرار نیست وقتی دوست پسر بگیرم تورو بزارم کنار که....مگه من یدونه موچی بیشتر دارم؟؟؟؟
• نمیخوام......اینجوری بیشتر زمانتو برا اون میزاری....
+قول میدم برا توهم مث قبل که نه ولی یه عالمه وقت بزارم...باشه موچی؟؟؟
•قول؟؟؟
+قول موچی....
•بهش فکر میکنم.....
بلند خندیدم و اون موچی و تو بغلم فشار دادم...
_جیمینا...میخوام به فرزند خوندگی بگیرمت....خیلی کیوتی.....
+موافقم....شناسنامت کو برم ثبت احوال اسمتو توش ثبت کنم؟؟؟
•جفتتون بیایین برین تو کیوچه......
با باز شدن در نگاهمو به سمتش برگردوندم....
×جینا..بهتری پسرم.؟؟؟اوه جیمین..کی اومدی؟؟
•سلام عمو....من یکم پیش اومدم.....
+اره بابا.....خوبم...نامجون بهم دارو داد الان خوبم...
×ممنون نامجونا....
_خواهش میکنم اقای کیم ...وظیفم بود....
×خوب...شام حاضره...بیاین سر میز.....نامجونا شام و با ما باش ....
_حتما اقای کیم.....
.
.
+ شیرم تو این دانشگاه...من چرا باید تاریخ جنگ بین چین و کره شمالی کوفتی رو بلد باشمممم؟؟؟؟؟؟؟ من رشته ی فاکیم بازیگریهههههه.....
•هیونگ...غر نزن دیگه...منم اعصاب ندارم...
+خو لنتی...من میتونستم به جای اینکه به مزخرفات این پیر خرفت گوش بدم با جون برم بیرون....
•هیونگ عزیزم.....
لحن جیمین اصلا دوستاته نبود.....پس ترجیح دادم خفه شم....
بعد از ساعت های طاقت فرسا له شده از دانشگاه اومدم بیرون....
با بیرون اوردن گوشیم با سیلی از پیام های جون روبه رو شدم...
(جینا...کلاست تموم شد بهم خبر بده)
(بیب مگه تا ۱۲ کلاس نداشتی؟الان ساعت یکه)
(جینی.....بهم زنگ بزن...)
نگران شمارشو گرفتم ...
بعد از چن تا بوق صداش تو گوشم پیچید...
+الو جونا...خوبی عزیزم؟؟؟اتفاقی افتاده..؟؟؟
_ گوشیتو چرا جواب نمیدادی جین؟؟
+ببخشید....برای یه نمایشنامه رفته بودیم سالن تاتر مجبور شدم گوشیمو خاموش کنم...اتفاقی افتاده؟؟؟
_ام..فقط ...فقط‌دلم برات تنگ شده بود...
با شنیدن حرفش هم زمان هم اروم شدم هم ذوق کردم و هم عصبی شدم...
+یاااا....با پیامات ترسیدم.....آیش...کجایی بچه غول خنگم؟؟؟؟
_تو بیمارستانم...
به ساعتم نگاهی انداختم...
+ یه ربع دیگه استراحت بین شیفت داری..درسته؟؟
_اره...
+خیلی خوب...میام اونجا میبنمت عزیزم....
_منتظرم جینی....
با لبخندگوشی رو قطع کردم....
•غرغراش مال ماست خنده هاش واسه اون...
+یا جیمینا....
دستمو انداختم دور گردنش...
+باید برم پیش جون....خودت میری؟؟
• چاره دیگه هم دارم؟؟؟
+پس فعلا...بعدا میبنمت....
سوار ماشینم شدم و به سمت بیمارستان حرکت کردم.‌‌..
.
_جینیییی.....
نامجون با دیدنم توی راه روی بیمارستان به سمتم دوییو و محکم بغلم کرد...‌‌
دستانو دورش حلقه کردم و خندیدم...‌
+چرا فکر میکردم تویه ددیه خشنی؟؟؟ لنتی الان شبیه پسر بچه هایی شدی که بعد یه روز مامانشونو دیدن....
حرفی نزد و من و سفت تر بغل کرد.....
دستمو بردم سمت موهاش و نوازشش کردم.....
سرمو به گوشش نزدیک تر کردم......
+نظرت با یه رفع دلتنگی چیه اقای دکتر؟؟؟
سرشو بالا اورد و با لبخند شیطونی نگام کرد.....
_بریم تو اتاق من بیب.....
خندیدم و دنبالش راه افتادم...به محض ورود به اتاق در و بست و منو بهش چسبوند و شروع به بوسیدنم کرد......
دستامو به سمت صورتش بردم و اونو نوازش کردم....
ما اشناییمون یکم نامتعارف بود...
ولی اون خیلی دوست داشتنیه....نمیشه دوسش نداشت....
دستامو گرفت و بالا سرم قفل کرد و محکم تر بوسیدم.
لبامو از هم فاصله دادمو اون زبونشو وارد دهنم کرد‌‌‌
با ورود اون ماهیچه داغ و گشتنش توی دهنم ناله ای کردم که بین بوسمون خفه شنیده میشد.....
منو از در جدا کرد به سمت کاناپه اتاقش برد....
منو روش دراز کرد و خودش هم امد روم...
با شل شدن دستام اونا رو به عضوش رسوندمو تو دستم گرفتمش........
بوسه رو قطع کرد و به طرز فاکینگ جذاب و هاتی بهم نگاه کرد....
_میخوام دهنتو به فاک بدم پتال......
+پس چرا معطلی عزیزم؟؟؟
پایین مبل رو زمین نشستم و بعد از خارج کردن عضوش از توی لباسش اونو توی دستام گرفتم.....
چند بار دستامو از بالا تا پایینش کشیدم و بوسه ای روی سر عضوش گذاشتم.....
سر دیکشو وارد دهنم کردم و مثل یه ابنبات مکیدم....
کم کم سعی کردم نصف دیکشو تو دهنم جا بدم...
محض رضای فاک...برج ایفله مگه؟؟؟
با کشیده شدن موهام تو دستش و بعد فرو رفتن بیشتر عضوش تو دهنم دستامو رو روناش گذاشتم تا تعادلمو حفظ کنم.....
با برخورد مداوم عضوش به حلقم ، گلوم درد گرفته بود...
با دستم که رو پاش بود چند ضربه بهش زدم.....
دستش متوقف شد و عضوشو از تودهنم در اورد که ردی از بزاق منم باهاش اومد....
خم شد و محکم لبای پف کردم و بوسید.......
دستشو سمت لباسم برد و حین بوسه از حجمشون کم کرد و دست اخر از شر باکسرم خلاص شد......
از جام بلند شدم و روی مبل چهاردست و پا شدم...
پشتم قرار گرفت و ضربه محکمی به باسنم زد.‌.
+اهههه.....
لپای باسنمو از هم باز کرد و بوسه ای روی سوراخم گذاشت.....
_ هوممممم.....
بوسه های متعددی که روی سوراخم و اطرافش میزاشت که باعث بلند شدن ناله های من بودن....
با ورود زبونش به داخلم شدت نالم بیشتر شد....
+اههه..جو..جونا.....نمیخوام...الان بیام.....
_باشه پرنس...
زبونش ازم خارج شد و من برای چن لحظه فرصت استراحت پیدا کردم.....
با برخورد ماده سردی به سوراخم هیسی کشیدم.....
_لوبریکانت عزیزم....
سرمو تکون دادم ..
با ورود یکدفعه ایِ عضوش نفسم گرفت....اما بعد از چن لحظه درد اولیم کم شد.....
+ح..حرکت.کن....
با شروع ضرباتش اونا مستقیم سمت پروستاتم هدف گرفته شدن.....
+اههههه..اههه
_چطو..چطوری...مثل ...بار ...اول..
تنگی...جینااا....اههههه....فاک
با تند تر شدن حرکاتش ،فهمیدن اینکه نزدیکه سخت نبود......
با خالی شدن ماده گرمی داخل سوراخم ،کام شدم و کاناپه رو کثیف کردم........
+ریدم تو کاناپت جون.....
_ اشکال نداره عزیزم....
با دستمال جفتمون و تمیز کرد و بعد از پوشوندن لباسام رو بهم گفت.....
_بریم خونه من؟؟
+میشه راند دوم تو حموم باشه؟؟؟
خنده بلندی کرد.....‌
_اگه سه ماه پیش یکی بهم میگفت کیم سوکجین، کراش چند سالت بهت میگه که راند دوم ،رابطتون توی حموم خونت باشه از خنده میمردم.....
+یااا...چرا؟؟؟
_ هیچوقت فکر نمیکردم بتونم به دستت بیارم جینا....‌به نظرم الان هم دارم خواب میبینم....
+اگه خواب بودی من الان داشتم پاره نمیشدم....بریم خونه جو...صبر کن ببینم...مگه تو شیفت نداری؟؟؟
_نوپ....شیفتامو عوض کردم.....
+هوممم...پس پیش به سوی قسمت بعدددد.......

پایان...
.........................
بگین که شماهم انتظار نداشتین سوکجین یهو اینقد هورنی شده....‌
به جان خودم..الان دارم با یه چشم اینا رو تایپ میکنم....
این هفته چقدر ادمیناتون سرشون شلوغه و خواهد بود..این قصه سر دراز دارد‌.....
به هر صورت....(خیلی زر زدم😐)ووت و کامنت یادتون نره کیوتیای ننه...ای لاب یوووو❤❤
# اترین
............
سالام:>
عیدتون مبارکککک
امیدوارم از عیدی که بهتون دادیم خوشتون اومده باشه...
ببخشید دیروز آپ نکردم چون خودم تو راه بودم نمیتونستم بنویسم
بات تموم شد
امیدوارم مثل همیشه خوشتون بیاد:)♡
#اونی

با تچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESजहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें