orange 6🍊(kookmin)

956 131 19
                                    

Kook pov
× کوک...کجایی پسر؟؟
_تو پارکم هیونگ...
×بازم اونجا؟؟؟ همین الان برگرد....دم خونتم...
_باشه هیونگ...
بعد از قطع کردن نفس عمیقی کشیدم...
_چهار ماه گذشته جیمینی.....حالت خوبه؟؟
با یه اه از جام بلند شدم و سمت ماشینم رفتم...‌
چهارماهه از وقتی جیمین رفته میگذره....
چهارماهه زندگیم از قبل جیمینی هم خاکستری تر شده....
بعد از رفتنش...
فکر میکردم همه اینا خواب بوده....
اما....دستخطش که همه جا بود...
عکسایی که گرفته بودیم....
لباسی که واسش دوخته بودم...
همه اونجا بودن....
اما خودش نبود...
جین هیونگ از امریکا برگشته....
اون خوشحاله...ولی من ناراحتش میکنم....
نمیخوام اینکارو کنم...
اما نمیتونم.....بدون جیمینی....همه چیز خاکستریه...
بی حسه....دیگه قشنگ نیست....
فقط....همین که میدونم اونم تو همین هوا زندگی میکنه...نفس میکشه...پرواز میکنه...برام ارام بخش بوده...‌
هر هفته....شنبه ها...
میام اینجا.‌‌‌‌‌....
همون پارکی که پیداش کردم.....
به امید اینکه شاید باز ببینمش...
با رسیدن به خونه دست از فکر کردن کشیدم...
×یاااا....جونگ کوکاااا......چرا هیونگتو منتظر میزاری...؟؟؟
_ببخشید هیونگ....بیا بریم تو....
با باز کردن در کنار رفتم تا هیونگ وارد بشه....
×چه خبرا؟؟
_خوبم...همه چی مثل همیشست...
×هنوزم نمیخوای بهم بگی چی شده؟؟؟
_چیزی نشده هیونگ....اگرم شده بود....نه میخواستم و نه میتونستم بهت بگم...
هیونگ سرشو پایین انداخت...‌
×برات یکم غذا درست میکنم....نامجونم یکم دیگه میاد...
_ممنون.....
وارد اتاقم شدم و بعد از عوض کردن لباسم وارد بالکن شدم.....
نگاهم به لونه مرغ ها افتاد...‌‌‌..
جیمینی حنایی و پرپری و بقیه جوجه ها بزرگ شدن...الان جوجه های خودشونو دارن....توهنوز نیومدی.....
.
÷ جینا....این پسری که تازه استخدام کردم خیلی کارش خوبه.....حیوونا خیلی تو بغلش ارومن...
×واقعا؟؟؟
÷اره....خودشم خیلی کیوته....فک کنم به خاطر اونم که شده تعداد بیمارامون زیاد شه...
جین هیونگ اروم خندید...
×مثل اینکه باید بیام تو مطب چادر بزنم...
÷یااا....
نامجون هیونگ بعد از اینکه خندید ادامه داد..
÷ خودش گفته دوست پسر داره....جونگ کوکا...دوست پسرش هم اسم توعه...اسم اونم جونگ کوکه...
_هومممم....
یه قاشق از برنجو تو دهنم گذاشتم و بعدش یکم کیمچی خوردم....
_ممنون جین هیونگ.....ممنون نامجون هیونگ....
از جام بلند شدم و ظرفامو شستم و رفتم توی اتاقم....
_ببخشید هیونگا....ببخشید که نمیتونم جونگ کوک قدیمی رو بهتون بدم.....
پشت میز کارم نشستم و شروع به دوختن پارچه هام کردم.....
از وقتی جیمینی رفته...یه عالمه لباس براش دوختم....همشون سایز خودشن....
_فقط چن روز بودی ولی بعد از تو نمیدونم چجوری زندگی کنم.....
Third pov
+ خیلی خوش اومدین....لطفا پاپیتونو روی تخت بزارین....
با نزدیک شدنش به اون پاپی ، پاپی پارسی کرد و خودشو عقب کشید....
+هی هی.....من قرار نیست بهت اسیب بزنم کوچولو....اسمت ادام بود دیگه درسته؟؟؟
■ هاپ...
+هوممم...ادام کوچولو....میخوایم واکسنتو بزنیم که دیگه مریض نشی و نیای اینجا تا یه عالمه امپول بزنی ...هوم؟؟؟
■ هاپ هاپ....
+افرین پسر خوب....
.
÷هی پسر....خسته نباشی....
+همچنین شما اقای دکتر
÷هی هی هی....چرا اینقد رسمی؟؟؟میتونی هیونگ صدام کنی...
+چشم هیونگ....
بعد از گفتن این جمله لبخندی زد که کنار چشمش چروک افتاد..
×نامجوناااا....
÷سلام جینی.....
×خسته نباشی...
÷ممنون...پارک...ایشون دوست پسرم کیم سوکجینه....
+خوشبختم سوکجین شی ....من.....
.
.
Kook pov
دوباره تو اون پارک نشسته بودم......
روی یه نیمکت نزدیک درخت پرتقال....

ONE SHOTS OF COUPLESWo Geschichten leben. Entdecke jetzt