He's back

1.5K 159 24
                                    

*Tea pov*
با دستپاچگی پاسپورتمو به مامور فرودگاه دادم تا چکش کنه
بعد از دقایقی که به نظرم خیلی طولانی اومدن اونو بهم برگردوند.
×خیلی خوش اومدین اقای کیم،اوقات خوشی رو براتون ارزو میکنیم.
لبخند از روی تشکر زدمو از گیت رد شدم
بالاخره تونستم بیام ،بعد از دوسال...
با دیدن خروجی قدمامو تند کردمو بیرون رفتم،با نگاهم کل سالن و کاویدم..
دیدمش...
با دیدنش حرکت پروانه ها رو توی شکمم حس کردم
گرمی اشکهامو حس کردم،با ول کرد کردن دسته چمدون به سمتش دویدم تا زودتر بهش برسم...

*Kook pov*
با دیدنش که از گیت رد شد دسته گلی که خریده بودم از دستم افتاد
خدای من..بالاخره تونستم ببینمش
صورت زیباش..
موهای لختش..
چشمای بادومیش..
با چشمام تک تکه اجزایه صورتشو اسکن میکردم،وقتی که دویدنشو به سمتم دیدم قدمامو تند کردم تا بهش نزدیک شم
_تهیونگ...
+کوک...
با رسیدن بهش بدون اطلاف وقت تو بغلم کشیدمشو از زمین جداش کردم،سفت و محکم بغلش کرده بودم تا حتی اگه این یه خواب بود نتونه از خوابم بیرون بره.
با حس گرم شدن شونم سرمو توی گردنش فرو بردم  بعد از بو کشیدن عطر تنش توی گوشش زمزمه کردم
_ مون امور" مرواریداتو الکی هدر نده؟من اینجام..
صدای بمش که به خاطر گریه خش دار شده بود تو وجودم پیچید
+دلم برات تنگ شده بود..خیلی تنگ شده بود دیگه حتی نمیخوام به اندازه یه تنفس کوتاه ازت دور بشم..هیچ وقته هیچ وقت نمیخوام...
لبخندی به حرفاش زدم،اون زیادی کیوته.
(اونی: تمومش کنید دارم اکلیل بالا میارم)

*Third pov*
تهیونگ یکم از جونگ کوک فاصله گرفت تا صورتشو بهتر ببینه،
دستاشو دو طرف صورتش گذاشت و با انگشتاش اونو نوازش کرد..
انگشت اشارشو روی زخم گونه پسرک کشیدو با یاد اوری خاطراتش لبخند محوی روی لبش نشست..
_به چی میخندی آمور؟
+ داشتم به بچگیمون فکر میکردم
به اینکه اگه این زخم نبود هیچ وقت نمیشناختمت...

*Flash back*
کوک همونطور که بلند گریه میکرد توی کوچه راه میرفت.
دیگه جیمینو دوست نداشت اون بچه کوچولو..اون خیلیم بدجنسه
اینا افکار جونگ کوک شیش ساله بودن،جیمین درواقع داداش کوچیک تر کوک بود البته نه خیلی کوچیک تر در حد دو دقیقه..جونگ کوکی خیلی دونگ سنگ کیوتشو دوست داشت اما اون هیچ وقت نمیذاشت با تبلتش بازی کنه و همیشه اونو از جونگ کوک میگرفت...
این سری وقتی داشت با تبلتش بازی میکرد جیمین اومد و به زور اونو ازش گرفت و با هل دادن جونگ کوک باعث شد صورت کوکی به میز بخوره زخمی شه...
جونگ کوک اون لحظه اوقدر دردش نیومد ولی انقدر عصبانی شده بود که فقط از خونشون اومد بیرون تا مامانیش بیاد.
اما کوکی الان خیلی درد داره و نمیدونه باید چیکار کنه...
(اونی:چقدر منو داداشم با این تفاوت که داداشم سلیطه بازی در اورد وهیچیش نشده بود:/
آتی: وسط وانشات چرا داری خاطره میگی:|
اونی:چون دلم خواست،خواستم با ریدرا حرف بزنم
آتی: ..‌.)
+نینی؟
کوکی با چشای اشکی به پسر رو به روش نگاه کرد احتمالا از کوکی کوچولومون بزرگ تر بود...
چون مثل یونگی هیونگش لباس مدرسه تنش بود
+چرا گریه میکنی نینی؟
_جونگ کوکی نینی نیست..اون خیلیم بزرگه جیمینی نینیه..یه نینیه بد..
پسر با دیدن لحن کیوت کوک نتونست نخنده اون بچه واقعا کیوت بود...
+من اسمم تهیونگه..اسم تو چیه نینی؟
_من نینی نیستم اسمم هم کوکیه
+خدای من کوکی گونت چی شده؟!
کوک با یاداوری درد گونش دوبارع اشکاش شروع به ریختن کردن...
_جیمینی منو هول داد و خوردم میز..درد میکنه تهیونگی
تهیونگ کیفشو پایین گذاشت و از داخلش یه دستمال و یه چسب زخم در اورد اون همیشه اینا رو با خودش داشت چون همیشه خودشو زخم و زیلی میکرد.
تهیونگ با ارمش زخم پسر کوچیک ترو پاک کردو چسب روش گذاشت...
همونطوری که نوناش اونو نوازش میکرد دستشو روی سر کوکی گذاشت..
+ افرین کوکی
چه پسر شجاعی..دیدی دیگه درد نداری؟
جونگ کوک با چشمای گرد و بامزش به تهیونگ نگاه کرد
برای جونگ کوک شیش ساله تهیونگ مثل یه قهرمان خوشگل بود که فقط برای خودش بود...
خودِ خودش...
*End of flash back*
هردوتاشون با یاداوری خاطراتشون خندیدن...
+ولی کوک قبول کن خیلی لوس بودی
کوک با تخصی گفت
_نخیر..همش تقصیر توعه تو منو لوس کردی
تهیونگ با خنده دوباره دستاشو دور گردن کوک حلقه کرد
+پسر لوس خودمی..
یکم بعد جونگ کوک تهیونگ و بالاخره روی زمین گذاشت
_بریم خونه؟
+دلم برای اون اپارتمان نقلی تنگ شده..
با خارج شدنشون از فرودگاه تهیونگ یهو سرجاش وایستاد
_چی شد؟!
+ من اصلانم یه چمدون نداشتم...
_اوه شت
و اینطوری بود که اون دوتا با بیشترین سرعتی که داشتن به جای اولشون برگشتن اما دیگه چمدونی اونجا نبود...
+فاک دیس لایففففف
(اونی:تا شما باشین زیاد وانیلا نرین واسه ما
اتی:سخنی از اونیه کبیر)

[mon amour]
مون امور"تو زبان فرانسوی یعنی عشق من چون تهیونگ این چند وقت توی فرانسه بوده کوک این لقبو بهش داده

پایان.

پایان

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

**************************************سلام علیکم احوال شما؟خوش اومدین به یه وانشات جدیدفن ارتا رو دیدین؟خر ذوق شدین؟ معلومه که شدین

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


**************************************
سلام علیکم احوال شما؟
خوش اومدین به یه وانشات جدید
فن ارتا رو دیدین؟خر ذوق شدین؟ معلومه که شدین..منم شدم
به مناسبت شروع شدن امتحانا اینو گذاشتم
(اونی:خسته نباشی گشاد..دوتارو تا الان دادیم تو سومی ایم)
لایک و ووت یادتون نره کیوتیا...
#اتی


باتچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESDonde viven las historias. Descúbrelo ahora