angelic little (side story:jimmin part)

2.1K 197 48
                                    

های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد...ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از الان میگما...اینا مثل قبلیا کیوت نیستن....دردناکن...فقط اگه تحملشو دارین بخونین.
گایز اون زیر رو هم بخونین...یسری توضیحات اونجان
.................

+مامانیی....من از اون عروسکا میخوام...تلوخدا بلام بگیللل
خانم پارک یا بهتره بگم...سومین کلافه از درخواستای پسرش وایستاد....
#جیمین...چند دفعه تا حالا بهت گفتم درست صحبت کن؟؟؟؟ تو دیگه ۱۲ سالته...بزرگ شدی...بعدشم...تو پسری باربی میخوای چیکار؟؟؟
جیمین بغض کرده به مامانش نگاه کرد...
+اخه..اخه.....نایون دیلوز بالبی جدیدشد اولده بود....خیلی خوشگل بود...چرا من نبابد بالبی داسته باشم؟؟؟
#دارم برای صدمین بار میگم جیمین...نایون دختره...تو پسری....من پولمو خرج اون چیزای احمقانه نمیکنم....اگه بخوای ماشین کنترلی...تفنگ یا چمیدونم... هر بازی پسرونه دیگه ای رو برات میخرم...ولی اگه فقط یک دفعه دیگه...یک دفعه دیگع بخوا باربی...عروسک خرسی....یا از این چیزای مسخره ازم بخوای اون موقعست که به بابات میگم...
جیمین از حرف مامانش‌ترسید...
(بابا نه...بابا منو میزنه)
با این تفکر چشماش گرد و پر از اشک شد...
+باشه مامان...قول میدم دیگه چیزی نخوام...
.
.
جیمین با ذوق به خواهرکوچولوش که داشت با اون شیشه شیر صورتی شیر میخورد نگاه کرد...
اشتباه نکنین...اون از شیر خوردن خواهرش ذوق نکرده بود...
از دیدن اون شیشه شیر خوشحال شده بود....
(ینی منم میتونم از اینا داشته باشم؟؟)
این سوال تو ذهنش چرخ میخورد....
بدون توجه به پدرش که یکم اونور تر نشسته بود راهشو به سمت مامانش کج کرد...
+مامانییی......
#چی شده جیمین؟
+میشه...میشه منم از اون شیشه شیرها داشته باشم....
سومین شوک زده به پسر هیجده سالش نگاه کرد...
این دیگه چه در خواستی بود؟؟
@که میخوای شیشه شیر داشته باشی درسته؟؟
جیمین برای یه لحظه نفس کشیدن یادش رفت...
با ضربه ای که به شونش وارد شد رو زمین افتاد....
@توی منحرف...حتما یه نفر و داری که دوست داره اینجوری ببینتت اره؟؟؟ با شیشه شیر؟؟؟؟ها؟؟؟؟جوابمو بدهه...
همه این ها رو با داد رو به جیمین میگفت..
+بابایی...من..من فقط از اونا دوس...
با کوبیده شدن یه ضربه دیگه تو شکمش از شدت درد خم شد...
@تو غلط میکنی از دوسش داشته باشی....یه پسر ۱۸ ساله چرا باید شیشه شیر بخواد؟؟؟هان؟؟؟؟ غیر اینه که میخوای مثل هرزه ها رفتار کنی؟؟؟؟
جیمین از شدت درد حرف هایی که میشنید و ضربه هایی که میخورد هق هق میکرد...
از اونطر سومین با چشمای اشکی به پسرش نگاه میکرد...
چرا؟؟
این سوالی بود که اون لحظه تو ذهنش بود..‌
چرا شوهر مهربونش با جیمینش اینقدر بد رفتار میکرد؟؟؟
چرا وقتی اون از جیمین مراقبت میکرد اخمای هیون مین میرفت توهم؟؟؟
هیون مین بعد از نیم ساعت از جیمین فاصله گرفت..
@اینا رو زدم تا بفهمی عاقبت هرزه بازی اونم تو خونه من چه معنی ای میده...
هیون مین از اتاق بیرون رفت....
سومین با سرعت خودشو به پسرش رسوند...
ناباور به صورت جیمینیش نگاه کرد...
اشکاش دوباره رو صورتش ریختن....
به نقطه سفید تو صورت خوشگل پسرکش نبود..
فقط تیکه های بنفش با تناژ مختلف....
سومین پسرکش و به سختی حرکت داد و روی کاناپه تو اتاق گداشت ....
تمام شب داشت از پسرکش که توی تب مبسوخت پرستاری میکرد و اشک میریخت....
.
.
+مامانییی...ببین...جیسو نقاشی منو کشیده....
سومین با لبخند به ذوق پسرکش نگاه کرد...
"اوپا...تازه فلدا میخوایم با افلنگ کال کنیم....میخوام وقتی کامل بلدش شدم..دوباله تولو بکشم...
جیمین خوشحال خندید و خواهر کوچیکترشو سفت بغل کرد....
"اوپا ...بلیم بازی کنیم؟؟؟
+بریم بریم...
سومین با لبخند به رفتنشون نگاه کرد......
تا وقتی که شوهرش خونه نباشه همه چی ارومه...
سرشو تکون داد تا افکار منفی روز قشنگشو خراب نکنن...
ولیی......نمیشد...
اون برا جیمین نوبت دکتر گرفته بود...
نه یه دکتر معمولی ....
یه دکتر خاص.....
تحقیق کرده بود و از همون طریق به اون دکتر رسیده بود...
دکتر کیم سوکجین متخصص لیتل ها...
اونجور نبود که ندونه لیتل چیه...ولی بازهم نمیخواست قبول کنه....
نمیخواست بپذیره که پسرش دوست داره مث بچه ها رفتار کنه...
دلیلشو نمیفهمید...
با صدای باز شدن در دست از کار کشید....
صدای در؟؟الان؟؟؟
از اشپز خونه بیرون رفت و با دیدن همسرش که جلوی اتاق جیسو وایستاده بود و داشت اون دوتا رو نگاه میگرد شوکه شد...
#هیون مین...اینجا چیکار میکنی؟مگه الان نباید تو راه جیجو باشی؟؟
@هومم..چرا ...ولی میدونی گفتن یه سر بیام خونه ببینم چه خبره...بعدا هم میتونم برم جیجیو....
سومین با دیدن کمربند هیون مین جا خورد..‌
#میخوای چیکار کنی؟؟
@میخوام پسرمو ادب کنم...
#هیون مین...چرا با جیمین اینجوری رفتار میکنی؟مگه اون بچه چیکارت کرده؟؟؟هان؟؟؟چیکار کرده که مستحق این همه عذابع؟؟؟
@اون وجودش باعث اذیت شدن منه....نمیزارم وقتی من دارم از وجودش آزار میبینم اون راحت بچرخه...
داخل اتاق رفت و جیمین و از یقش گرفت و کشید بیرون....
با یه لحن مهربون به جیسو گفت...
@دخترم.....بیرون نیا..باشه بابایی؟؟؟
جیسو با ترس سرشو تکون داد..
بچه بود ولی میفهمید باباش همیشه داداشو ادیت میکنه‌...داداش مهربونشو....دلیلشو نمیدونست...
ولی هر وقت باباش داداش و میدید اونو میزد...
با اینکه حتی داداشش هیچکاری نکرده بود....هیچکاری..
@مگه بهت نگفته بودم حق نداری با جیسو بازی کنی؟ها؟؟؟؟هردفعه باید بهت بگم؟؟؟تو یه انگلی...نباید با دختر من همبازی بشی...من بهت غذا میدم و تورو توی خونم نگه میدارم....اونوقت تو به حرفام گوش نمیکنی؟؟پسره هرزه....
هیون مین همینطوری میگفت و جیمین و کتک میزد....
سومین التماسش میکرد بس کنه اما اون انگار کر شده بود ....هیچی نمیشنید....
بعد از اینکه یه دل سیر جیمین و کتک زد کشید کنار....
@ حالا خوبه.....تو حق نداری بدن سالم داشته باشی...همیشه باید زخمی باشی..فهمیدی؟؟؟
جیمین نیمه بیهوش بود ..نمیتونست به پدرش جوابی بده..
هیون مین با نشنیدن صدایی از جیمین لگد مکجی به شکمش زد...
@گفتم فهمیدی؟؟؟؟
+فه‌....می..دم....
جیمین به سختی زمزمه کرد....
#تو یه شیطانی هیون مین...یه شیطان.....
سومین به سختی جیمین و تا اتاقش برد و شروع به پانسمان کردن زخماش کرد.....
اون عوضی برای اینکه کسی بهش شک نکنه دیگه صورت پسرشو مورد هدف قرار نمیده...ولی تنشو یه جوری میزنه که ادم تفاوتشو از بادمجون نمیفهمه..
#از این جهنم نجاتت میدم جیمین...نجاتت میدم...

و روز بعدش اونا تو مطب دکتر کیم سوکجین بودن

ادامه دارد...
............................
خیلی هاتون گفتع بودین ساید استوری میخواین....ولی شرمندتونم...اگه فک میکردین اینم قراره کیوت صافت باشع...سخت در اشتباه بودین...جیمینی ما خیلی سختی کشیده...خیلی.‌‌
واینجا قابل ذکره که هیون مین چرا جیمینی رو میزده..
اون خودش یه داستان حدا دارع ولی خوب خلاصش میکنم...مادر هیون مین به باباش خیانت میکنه و هیون مینم اون صحنه رو میبینه...وقتی جیمین به دنیا میاد اوضاع خوبه ولی با بزرگ تر شدنش شباهتش با مادد هیون مین بیشتر میشه...خوب اونم به شدت از مادرش متنفر بوده...ولی چون دستش به اون نمیرسه تموم خشم سرکوب شدنش و روی جیمین خالی میکنه..یکی از دلایلی که همش جیمین رو هرزه خطاب میکنه همینه🥺🥺
پارت بعدی برای کوک و میزارم..البتع اگه خواستین...
تو کامنتا بهم بگین میخواین برای کوک رو هم بخونین یا نه...

را تچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESWhere stories live. Discover now