Why it didnt work?4 (kookv)

1K 120 30
                                    

kook pov
چند هفته ای بود که اینجا بودم...
جین با رفت و امدش برام از تهیونگ خبر میاورد...
از غذا نخوردناش... از اینکه هر روز به خونم سر میزنه..
فکر نمیکردم انقدر براش اهمیت داشته باشم..فکر میکردم سر دو روز فراموشم میکنه ولی اینطور نبود...
تصمیمو گرفته بودم..میخواستم برگردم..نمیتونم تنهاش بزارم، نمیتونم بیشتر از این ازش دور بمونم..فکر کنم الان دیگه وقتشه که اعتراف کنم...
_من...
من واقعا دوسش دارم!
~چه زود پذیرفتی...
فکر میکردم بیشتر از این به زمان احتیاج داشته باشی...
_پیری از الان بهت بگم..ضد حال بزنیو بگی نه نمیتونی برگردی..با همین دوتا دستام خفت میکنم:))
هردومون خندیدم...
_البته‌...
تو تنها دوست منی..نمیتونم این کارو کنم...
بعد از من تو خیلی تنها میشی؟درسته؟!
با اون لبخند همیشگیش جوابمو داد...
~نگران نباش..جین هست...توهم قرار نیست هیچوقت منو نبینی..تو از وجود من خبر داری پس تا موقع ی مرگ این جسمم میتونی منو بشناسی...
_اهوم...
نمیتونم بگم دلم برات تنگ میشه میدونی که هیچ علاقه ای بهت ندارم...
ولی دلم برای اذیت کردنت چرا...
tea pov
اون رفته بود..خیلی وقت بود که رو مخم نمیرفت...
خیلی وقت بود که ندیده بودمش...
دلم برای قیافه عنش تنگ شده...
(اونی:وی وقتی بین دو احساسه دوست داشتن و بزن لهش کن گیر میکنه)
*زنگ خونه رو زدن*
حال نداشتم بلند شم و درو باز کنم صد در صد اون جیمینه ‌خراب میخواد به زور تو دهنم سوپ بریزه...
پس به جای بلند شدن بیشتر خودمو تو تختم فرو کردم و خودمو زدم به کوچه علی چپ...
کی حال داره این همه راهو تا دم در بره...
مگه کلید نداره اون افلیج...
کلید تو درچرخیدو با صدای تیکی باز شد...
پتو رو روی سرم کشیدمو خودمو به موش مردگی زدم که دست از سره کچلم بر داره و کمتر سوال پیچم کنه..
با صدای جیغش گوشامو گرفتم...
+توی تخم جننننننننننن از کی تاحالا از من قایمش میکنی هااااان؟
بازم خودمو به خواب زدم که اینبار پتو رو از رو سرم کشید..
+آرهههه یکی تو خوابی یکی اون آقا قهوه ایه..پاشو جمع کن ببینم...
(آتی:منظورش ایشونه💩)
کل این مدتو فکر کردم آقا مریضی چیزی شده...
نگو عشقش رفته کونش رگ به رگ شدهههه:/
مطمعنم میخواد از زیر زبونم حرف بکشه وگرنه اون که ازش خبری نداره...
به حالت موش مردگیه خودم ادامه دادم که باز صداشو شنیدم...
+امروز دکتر جئون بعد چند وقت اومده بود بیمارستان سراغ تورو میگرفت...
مثل جن بو داده چشمامو باز کردمو تند تند پرسیدم...
×چی گفتی بهش هااا..؟
حالش خوب بود؟
نگفت چرا رفته..؟
درمورد من چیزی نگفت؟ د بنال ببینم چی شدهه...
+ببین نگاه از قدیم گفتن حرفو بنداز زمین خودش میره تو باسن صاحابش...:|
با حالت چپی نگاش کردم که ادامه داد...
+بهش گفتم حالت خوب نیست چند روزی مرخصی گرفتی اومدی خونه قبلیت...
×خبببب اون چی گفت...
+هیچی سر تکون داد گفت ازت خوب مراقبت کنم...
حالا پاشو گشادتو بزار کنارو از تو ماشین خریدامو ور دار بیار از کتو کول افتادم:/
با حالت تخسی گفتم...
×من چیزی نمیخورم که اینارو گرفتی‌‌‌...خودت میخوری‌..خودت برو ور دار...
دست از سر کچل منم بردااااار...
چند لحظه سکوت کرد حس کردم ناراحت شده که..
که دو مین بعد صداشو شنیدم...
+پاشو گمشو واسه من ادا حال بدارو در نیاااار...ننه پاپلیک...
دیست ایز سیریم ویر دیییر:/
گمشو اونارو بیار وگرنه کونتو با سرت یکی میکنم چشم سفید..خیره سرت ازت بزرگترمممم...
×چند ماه بزرگتری، محسوب نمیشه...
+میری گم میشی یا گمت کنمممممم...
× رفتم بابا..چرا میزنی:/
دمپایای نرممو پوشیدمو شلوارمو کشیدم بالا و به سمت در رفتم...
درو باز کردم و بیرون رفتم..هوا سوز داشت که دستامو دورم پیچیدم...
به سمت ماشینش رفتمو صندوقو باز کردمو تا ناموس توش خم شدم...
×جیمینم هرچی دستش اومده گرفته:/
انگار اومده پیک نیک احمق...
کیک واسه چیه من نمیفهممم:/
از بس به فکر اون شیکمشه...
اصلا کجا میره این همه میخوره؟ بعد من آب بخورم چاق میشم:/
فکر کنم تو بوتش ذخیره میکنه🤔
کمرمو صاف کردمو بسته هارو تو دستم گرفتم و به سمت در حرکت کردم که صدایی درست پشت سرم باعث شد سره جام خشکم بزنه...
_ته...
پشتم بهش بودو نمیدونستم میخواد چیکار کنه..ذهنم قفل کرده بودو دلیلشو نمیدونستم...
از خوشحالیه زیاده؟ یا از شوک؟!
دستاشو دورم پیچیدو بغلم کرد...
بدنش گرم بود...
سرشو تو گردنم کردو آروم گفت...
_هووووف...
دلم برات تنگ شده بود...
وسایل از دستم افتاد برگشتمو نگاهش کردم...
حسای زیادی بهم هجوم اورده بود که باعث شده بودن گیج بشم...
قلبم به شدت تو سینم میکوبید...
عصبانی شدن ازش واسه تموم این نبودناش...
خوشحالی از دوباره دیدنش و ذوق از گفتن چیزی که از دهنش درومده...
دوباره بغلم کرد...
_همه چیو بهت میگم،دلیل غیب شدنمو بهت میگم...
ولی اول دلم میخواد فقط بغلت کنم...
دستام بالاخره جون گرفتنو دورش حلقه شدن..
اولین قطره ی اشکم پایین ریخت و بعد مثل گاو عر زدم...
من چم شده بود؟
به خودت بیا مردک مثلا ۲۴ سالته..مثل بچه دو ساله ها عر میزنی...
.
.
داخل رفته بودیم..چند ساعتی میشد که جیمین با ی چشمک بهم گفت که هوسوک کارش داره و باید بره...
همه اینا زیره خوده یونجش بود..باید ازش ممنون باشم بابت کارش...
کوک شروع کرده بود به حرف زدن و دلیل غیب شدنشو میگفت و من مثل ندید بدیدا کل صورتشو وجب میزدم...
_ته واقعا بابت این چند مدت ازت معذرت میخوام...
میدونم ممکنه منو نبخشی...
به اینجایه حرفش که رسید نتونستم خودمو کنترل کنمو به لباش حمله کردم...
بعد از جدا شدنمون آروم زمزمه کردم...
×کووک...دیگه هرگز ولم نکن...
_هیچوقت ولت نمیکنم...
از همون فاصله یکم نگاهش کردم و...
×یعنی تو الان یه انسانی؟
دیگه نیروی عجیبن غریبا نداری؟
_نه! دیگه نمیتونم کاری با اونا برات بکنم...من کاملا عادیم...
دوباره بوسه کوتاهی رو لباش نشوندمو گفتم...
×بهتر..اینجوری بیشتر دوست دارم...
و تو بغلش خودمو جا دادم...
_تو...
لبخند پهنی زد که شبیه خرگوشایه کوچولو شد...
_منم دوست دارم ته...
با تخسی گفتم
×من بیشتر دوست دارم....
بلند به حرفم خندید...
_اینقدر کیوت نباش وگرنه میخورمتا.‌‌
×زرنگی....دیگه هیچ قدرتی نداری که بتونی باهاش منو اذیت کنی...
زبونمو واسش بیرون آوردم که با یه نیشخند در جوابم گفت...
_مطمئنی نمیتونم کاری بکنم؟؟
با اطمینان ظاهری همراه با ترس داخلی سرمو تکون دادم( اتی: چرا شبیه اون قسمت تاریخ شد که میگفت خیانت درباریان و بی کفایتی شاهان؟ ودف؟😂)
اروم هلم داد که رو مبل دراز شدم..
روم خیمه زد
_ هیچوقت مطمئن نباش عزیزم....چون من به غیر از قدرتایی که از دست دادم چیزای زیادی برای ترسوندنت دارم...
با یه نیشخند نگام کرد..
نه اینکه ترسیده باشما..فقط یه کوچولو خیلی کوچولو گرخیده بودم...
(اونی:دونت ووری😈)
با مکی که به لاله گوشم زد نفس لرزونم و بیرون دادم...
×کُ..
با مک بعدی که مقصدش گردنم بود نالم بلند تر شد
_برام ناله کن انجل....صدات از درخت زندگی میاد...
(اتی:درخت زندگی همون درختیه که تو اون دنیا نامجون همش بهش چسبیده بود، از اسمش معلومه کارش چیه دیگه)
Third pov
ته هم به خاطر انجل خطاب شدنش و هم مکیده شدن پوست حساس گردنش ناله میکرد و اروم اسم جونگ کوک و زمزمه میکرد...
کوک دکمه های لباس خواب خرسی ته رو باز کرد و بوسه هاشو تا وی لاینش ادامه داد...
نه اینکه تهیونگ تا حالا با کسی رابطه نداشته باشه ...ولی جوری که بدنش توسط لبای کوک پرستش میشد باعث میشد احساس کنه تو اسموناست...
ته دستشو روی لباس کوک گذاشتو اونو از تنش در اورد و انگشتاشو روی پوست داغ پسر روش گذاشت...
× اه ته... مطمئنم بدنت تا الان منتظر مارک های من بوده... و گردنت... رد لب هام چجوری میتونه اینقد روشون خوشگل باشه؟
بعد از زدن حرفش شلوار ته رو از پاش خارج کرد و لبشو به رونش چسبوند...
_اوه‌‌‌...اه...اونجا....
با بالا اومدن بوسه های کوک و رسیدنشون به سوراخش گفت...
×همه جات شیرینه...اوممم...
کوک زبونشو وارد سوراخ ته کرد و اونو به سرعت حرکت داد...
_اهه..فاک...کُ....اههههه....خودت...خودتو میخوام...
کوک زبونشو از ته بیرون کشید...
×هرچی ته بگه...
شلوار و باکسرشو در اورد و دوباره روی ته خیمه زد...
ته با چشمای خمارش به عضو پسر نگاه کرد...
_ف...فک میکنم نیازی نباشه اونو بکنی توم....
ته با ترس گفت....
محض رضای فاک....مگه مانستر پورنه؟؟
(اونی:آرههههههه😂)
×چی شد هووم؟ من که قدرتی واسه اذیت کردنت نداشتم!!!
_واسه اذیت کردنم نداشتی ولی مث اینکه برای پاره کردنم قدرت زیادی داشتی..اههه..فاکککککک
با فرو رفتن عضو کوک داخلش داد زد...
_ ای..این..خیلی..بزرگهه..اهههه
ته با صدای لرزونی گفت..
کوک با گذاشتن بوسه های ریزِ پشت سرهمش روی شونه و ترقوه ته زمزمه کرد
×یکم دیگه کاری میکنم جوری لذت ببری که این دردو فراموش کنی...
یکم بعد کوک شروع به حرکت دادن عضوش کرد...
_اهه..فاککک..کُ ....اهه..همو..همونجااااا...
×اههه..ته...سوراخت خیلی خوب منو جا داده.....ولی دارم میسوزم...خیلی‌...اهه..خیلی داغیی...ااههه
صدای ناله های مردونه جفتشون کل فضای خونه رو پر کرده بود...
بعد از چند دقیقه اول ته و بعدش کوک ارضا شدن...
کوک جوری که به ته فشار وارد نشه روش دراز کشید...
×دوست دارم ته...
_دیگه هیچوقت حق نداری از پیشم بری...هیچوقت.‌....
Third pov
Other world
~ چرا این بچه اینقد وحشیه؟؟
* دست پروده توعه دیگه...اَه...چشمای پاکم به فنا رفت...من برم سرکارم بابا....لیستم پر شده باید خالیش کنم...
~جین برای بار هزارم بهت میگم حق نداری با روش هایی که دوست داری این کار و انجام بدی..اوکی؟؟
* باشه بابا باشه...تو فعلا مراقب خودت یاش چون وقتی کوک بفهمه تمام مدت داشتی نگاش میکردی زود تر میاد میدتت دست من..‌.
پایان..
...............................
هااااااای...
اینم از پارته پایانییییی...
اسماتش مثل همیشه کاره دسته آترین بود...
(من نمیتونم اسمات بنویسم:>)
بالاخره گشادشو گذاشت کنارو نوشتششششش...
امیدوارم دوسش داشته باشید...
قلب بهتون...
#اونی
.................
اگه بدونین اسماتشو با چه اهنگی نوشتم....بابا کرمممممم...😂 حالا هم همه باهم کی بلده چشمک بزنهه؟؟؟
من من من
کی بلده خوب قرش بدههه
من من من..
(اونی:میگن سگ بگیره جو نگیره اینه ها...
آترین:میشه تو حرفایه من بازرگانی نندازی؟
اونی:معلومه که نه)
خلاصه که اره😂
اگه یه جوری یود چون با این نوشتمش
ووت و کامنت یادتون نره هاااا
#اتی

ONE SHOTS OF COUPLESWhere stories live. Discover now