because of my ex(kookv)

1.4K 172 22
                                    

علامتا
+ته
@ نامزده عنش:/
_کوک
×جیمین
÷یونگی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
_Tea pov_
+هی...امروز دیر کردی
@ببخشید عزیزم...کاری برام پیش اومده بود نتونستم بیام،خوبی؟حالت چطوره؟
+من خوبم..توحالت خوبه؟اوضاع شرکت چطوره؟
@از وقتی رفتی یکم کار سخت شده..ولی داریم سعیمونو میکنیم،نگران نباش درستش میکنم...
سعی کردم جلوی پوزخند زدنمو بگیرم...
این هرزه...
یه لبخند رو لبم نشوندم...
+ دلم برات تنگ شده...
یکم مکث کرد و بعدش اروم زمزمه کرد...
@ برای ملاقات خصوصی باید درخواست پر کنیم،
منتظرت میمونم عزیزم...
*وقت ملاقات رو به اتمام است...ملاقات کننده گان عزیز لطفا زودتر سالن را ترک نمایید.
یون هی از جاش بلند شد و نزدیکم شد...
دستشو روی شونم گذاشتو بعد یه بوسه خیلی سبک روی لبم گذاشت...
@دوست دارم عزیزم...میبینمت...
(اونی:میخوام که نبینی نِکبت:/)
سرمو تکون دادم و به رفتنش خیره شدم...
نگهبان به سمتم اومد و دستبندمو بست و به سمت سلولم برد...
.
.
_هی..برگشتیی...
با شنیدن صداش لبخند بزرگی زدم
+اره...
دستامو از هم باز کردم
+ نمیخوای بهم یه بغل بدی؟
ریز خندید و به سمتم اومد و محکم بغلم کرد...
دروغه اگه بگم من بغلش کردم...رسما تو بغلش گم شدم ...
سرمو رو شونش گذاستم...
+دلم میخواد زودتر برم بیرون‌‌‌‌...
_فقط یکم دیگه باید صبر کنی عزیزم...زود میریم...
سعی کردم با کشیدن نفسای عمیق عطر تنشو با عطر تندی که اون هرزه به خودش زده بود و تا ته مغزم نفوذ کرده بود رو عوض کنم...
+اهه..کوک چیکار میکنی؟!
_خسته ای عزیزم..بزا راحتت کنم...
سرمو تکون دادمو او دوباره شروع کرد به مکیدن گردنم...
+اومم..کوکی...اههه
_ته....اولین باری که اوردنت اینجا فکر میکردم یه عوضی هستی مث بقیه..از اون پولدارایی که فقط به فکر منافع خودشونن..اما با خوندن پروندت فهمیدم یا جای کار میلنگه..رفتارای خودت هم مشکوک بود...
با ارامش به کوک که داشت توی گردنم حرف میزد نگاه کردم...
صداش و دوست دارم...
انقدری که وقتی هفته پیش دو روز نتونست بیاد از شدت دل تنگی لب به غذا نزدم...
_ رفتم تحقیق کردم..از شرکت..از دوستات..تو مِدیا...همه جا..و بعدش..بومم فهمیدم همه اینا زیر سر نامزدت بوده..اه اون عوضی و پدرش..بدجور به اموالت چشم داشتن...
+ ولی حداقل به نفع من شد...
کوک سرشو از رو شونم برداشت و با تعجب بهم نگاه کرد
_به نفعت شد؟!! چیه این شرایط که الان تو زندانی به نفعته؟!
+داشتن تو...
شوکه نگام کرد...
+اگه اونا نقشه نمیریختن تا با متهم کردن من به عنوان یه کلاه بردار منو بندازن زندان و شرکت و سرمایمو به دست بیارن..من هیچ وقت تو رو نمیدیدم،ممکن بود سالها با اون هرزه زندگی کنم...
_ته..بعضی وقتا یه جوری حرف میزنی که در جوابت کاری جز بوسیدنت ازم بر نمیاد...
لباشو محکم رو لبام فشار داد و محکم بوسید...
.
*سرگرد جئون...رئیس میخوان ببیننتون...
+ افسر وانگ قول میدم اومدم بیرون دو سه تا مشت خوشگل بکوبم تو صورتت..اَه
کوک به لحن حرصیم خندید...
_عزیزم من باید برم..شب دوباره برمیگردم باشه؟
+باشه
از جام بلند شدم و بغلش کردم...
+دوست دارم
روی موهامو بوسید...
_منم دوست دارم عزیزم
با رفتنش چشم از در برداشتم و خودمو رو تخت انداختم و رفتم تو فکر...
روز اولی که وارد اینجا شدم...
ترسیده بودم..گنگ بودم..گیج بودم و نمیدونستم چه اتفاقی داره برام میفته...
در عرض یک هفته برام حکم بریدن و منو انداختن زندان...
اونم کی..؟!کیم تهیونگ..کسی که تو عمرش ازارش به یه مورچه هم نرسیده...
مسئول پروندم سرگرد جئون جونگ کوک بود..از روز اول رفتار خوبی باهام نداشت ولی کم کم رفتارش عوض شد...
بهم گفت همه اینا کار کیه...
نامزد عزیزم..دختر شریکم...
منو یون هی فقط به درخواست پدرش باهم بودیم وگرنه هیچ علاقه ای به اون دختر نداشتم...
میخواستم سعی کنم به عنوان همسرم بپذیرمش ولی با این کاری که کرد..هوففف
جونگ کوک دوباره پروندم و باز کرد ولی ایندفعه مخفیانه..تا بتونه راحت تر حرفشو ثابت کنه...
تو این ۶ ماهی که اینجام شواهد کافی جمع شدن و تا چند وقت دیگه ازاد میشم...
چقد خوبه که سلولم انفرادیه..کوک یه سلول جدا بهم داد و یکم وسایل راحتی واسم فراهم کرد...
اینجوری حداقل زیاد سختی نمیکشم...
اینقدری فکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد...
×به نظرت بیدارش کنیم؟
÷نه پس اینهمه راه اومدیم زیبای خفته رو تماشا کنیم..بیدارش کن دیگه...
×ولی ببین چه راحت خوابیده...
÷فاک جیمین بعصی موقع ها دلم میخواد از شدت بی منطقیت لباتو با لبام خفه کنم...
+این الان تهدید بود؟
÷ نه ..فک...
هی بیدار شدی؟
اروم خندیدم...
+ چی شده که زوج دوست داشتنیمون اومدن اینجا؟؟
×ته تهههه...دلم برات تنگ شده بود...
+منم هیونگی.....چه خبرا...چجوری اومدین تو؟؟؟ ساعت ملاقات که تموم شده...
÷میدونی وقتی دوست پسر برادر همسرت تو اداره پلیس باشه همه کاری میتونی بکنی
(اونی:وی آخر نفهمید کی به کیه:))
با این حرفش صدای قهقهم بلند شد...
×در اصل برای یه کار دیگه اومدیم...
با چشمای پر سوالم نگاشون کردم که لبخند خبیثی زدن...
×میدونی من مطمئنم شما دوتا تا الان با هم سکس نداشتین...
با چشمای گرد شده به جیمین هیونگ نگاه کردم...
یونگی هیونگ بدجوری روش اثر گذاشته...
+چ..چیییی؟!!!!!
÷همون که شنیدی بچه...
× به جونگ کوک نگفتم..ولی خوب اومدم تو رو اماده کنم...
+وات؟؟؟ امادم کنین؟ مگه عروسم؟؟
×نه داداش کوچیکه..شما دامادی..یونگی عزیزم میری بیرون؟
÷ من که خودم این بچه رو بزرگ کردم کجاشو مونده ندیده باشم اخه...
همینطوری که غر میزد از اتاق رفت بیرون...
از ترس سک سکم گرفته بود...
+می...هع...خوای...هع...چیکار کنی...هع..هیونگ...هع؟
× میخوام از مزرعه حاصل خیز به کویر لوت تبدیلت کنم...
(اونی:دست خوش دلاور😂🤝🏻)
ادامه دارد...

اتی:مردک کی بهت اجازه داده اینقد هات باشی هانن؟؟؟اونی:عمت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اتی:مردک کی بهت اجازه داده اینقد هات باشی هانن؟؟؟
اونی:عمت

اتی:مردک کی بهت اجازه داده اینقد هات باشی هانن؟؟؟اونی:عمت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اتی: برین کنار...برین کنار میخوام برم شکایت کنممممکیتیایتقتیخق
جئون تو فقط یه بچه بودی...چرا اینطوری شدی😭 مَمَن...یکیتون بیاد منو از دست هات بودن این دوتا نجات بدههههه...
اونی:لطفا به اعصاب خودت مثلث باش خواهرم...

〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
های...
ما برگشتییییییم...بالاخره این کونه گشاااااد(آتی:منو میگه😔😂) یه پارت نوشت..براش دست بزنین فرزندانم...
امیدوارم خوشتون بیاد...
ووت و کامنت یادتون نره که مام زود پارت بعدیو بزاریم:>
#اونی
〰️〰️〰️〰️〰️
اهم..هایی..
من ووت وکامنت میخواممممم....
میخوامممم🥺
بوس بهتون فسقلی های مامان...
#اتی

با تچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESWhere stories live. Discover now